< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد اشرفی

94/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تراشیدن ریش/نوع چهارم از مکاسب محرّمه/مکاسب محرّمة

روايت حبابه والبيه: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ‌ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خُدَاهِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هَاشِم عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِيِّ عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبِيَّةِ قَالَتْ رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ  فِي شُرْطَةِ الْخَمِيسِ وَمَعَهُ دِرَّةٌ لَهَا سَبَابَتَانِ يَضْرِبُ بِهَا بَيَّاعِي الْجِرِّيِّ وَ الْمَارْمَاهِي وَ الزِّمَّارِ وَيَقُولُ لَهُمْ يَا بَيَّاعِي مُسُوخِ بَنِي إِسْرَائِيلَ، وَ جُنْدِ بَنِي مَرْوَانَ، فَقَامَ إِلَيْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ، فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ: «وَمَا جُنْدُ بَنِي مَرْوَانَ؟قَالَ: فَقَالَ لَهُ:«أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَى، وَفَتَلُوا الشَّوَارِبَ فَمُسِخُوا»، الْحَدِيثَ.[1]

کیفیت إستدلال: به این روایت إستدلال شده برحرمت حلق لحیه، چه آن که در اممم سابقه کسانی که ریشهایشان را می تراشیدند و سبیلهایشان را بلند می گذاشتند مسخ شده است. همچنان که برخی از فقها از جمله از نجاست حیوانات مسخ شده مثل گرگ و موش بحث کرده اند[2] ، و از برخی از روایات إستفاده می شود که علّت منع نماز گزاردن با پوست برخی از حیوانات، مسخ شدن آنها می باشد.[3] ، همچنان که در روایت آمده: «مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بِإِسْنَادِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: «لاتَجُوزُ الصَّلَاةُ فِي شَعْرِ وَوَبَرِ مَا لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ؛ لِأَنَّ أَكْثَرَهَا مُسُوخٌ».[4]

البتّه ظاهراً انسانهایی که مسخ شده اند عمرشان چند روزی بیشتر نبوده، سپس خدای متعال حیواناتی همانند آنها را خلق کرد، در روایت آمده: «وَرُوِيَ أَنَّ الْمُسُوخَ لَمْ تَبْقَ أَكْثَرَ مِنْ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَإِنَّ هَذِهِ مُثِّلَ بِهَا»[5] ، شیخ صدوق در علل الشرائع می فرمایند: «والمسوخ لم تبق أكثر من ثلاثة أيام حتى ماتت و هذه الحيوانات التي تسمى المسوخ فالمسوخية لها اسم مستعار مجازي».[6]

مناقشات در إستدلال به روايت: در إستدلال به روایت مناقشاتی شده است:

إشکال اوّل:«مسخ» در امم سابقه، نسبت به گناهان بزرگ یا کسانی که گناه بسیار زیاد می کردند، ومسخ در گناهان کوچک معمولاً صورت نمی گیرد، و بعید به نظر می رسد که به خاطر حلق لحیه خدای متعال افرادی را مسخ کرده باشد، اگرچه معصیت خدای متعال همیشه بزرگ است.[7]

پاسخ: کلمه «فمسخوا» اگرچه در الکافی[8] آمده، امّا در کمال الدین[9] ذکر نشده است، لذا إحتمال دارد که مسخ به خاطر گناهان دیگری بوده که آنها مرتکب می شدند، و تعبیر امیرالمومنین  به این که آنها کسانی بوده اند که ریشهایشان را می تراشیدند و سبیلهایشان را نگه می داشتند از قبیل «عنوان مشیر» به آن جماعتی است.

همچنان که إحتمال دارد مراد از «جند بنی مروان»، خلفاء بنی امیه باشند که بعد از سالها بر مسلمین حکومت و ظلم کردند[10] ، مضافاً به آن که امیرالمومنین  در نهج البلاغة درباره مروان بن حکم فرمودند: «هو أبو الأکبش الأربعة، وستلقی الأمّة منه ومن ولده یوماً أحمر».[11]

البته، معلوم نیست که آنها ملتزم به تراشیدن ریش و گذاشتن سبیل بوده باشند، و اگر چنین چیزی بود با توجّه به آن که متداول در آن جامعه نبوده، در تاریخ برای ما نقل می شده. مضافا به آن که اینگونه نبوده که مسخ فقط در گناهان بزرگ بوده باشد، به علاوه در این صورت مناسب بود که جمله «أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَى، وَفَتَلُوا الشَّوَارِبَ فَمُسِخُوا»[12] به صورت مضارع باشد، نه به صورت جمله ماضی.

بیان أستاد اشرفی: بنا بر هر دو إحتمال، روایت دلالت نمی کند که علّت مسخ شدن یا ملامت حضرت امیر علیه السلام، به خاطر ریش تراشی بوده باشد، بلکه ظاهراً ملامت و سرزنش و عتاب حضرت به خاطر فروختن ماهی های بدون فلس بوده، و تعبیر «جند بنی مروان» یا «جماعتی که ریش می تراشیدن» عنوان مشیر است.[13]

إشکال دوّم:

آقای تبریزی می فرمایند: آنچه که از روایت إستفاده می شود، مبغوضیت و حرمت هر دو عمل با هم است «تراشیدن ریش و بزرگ گذاشتن سبیل»، امّا از روایت إستفاده نمی شود که هر یک به تنهایی «تراشیدن ریش و سبیل با هم» مبغوض بوده باشد.[14]

پاسخ: ظاهر روایت آن است که هر یک از دو عمل به تنهایی ناپسند و مبغوض است، نه آن که هر دو عمل با هم حرام ومبغوض باشند به طوری که یکی به تنهایی حرام نباشد.

إشکال سوّم: علامه مجلسی می فرمایند: روایت دلالت دارد که در امم گذشته حلق لحیه جائز نبوده، و إثبات حرمت آن در شریعت ما محتاج دلیل است.[15]

پاسخ: علامه بلاغی جواب می دهند که به مقتضای «إستصحاب حکم شرائع سابقه» حکم به حرمت حلق لحیه در شریعت خاتم می کنیم.[16]

بیان أستاد اشرفی: در بحث إستصحاب شرائع سابقه، برخی گفته اند که إستصحاب جعل و انشاء حکم در شریعت سابقه با إستصحاب عدم جعل و عدم انشاء تکلیف در بیشتر از زمان متیقّن تعارض و تساقط می کنند[17] ،لذا إستصحاب شرائع سابقه ممکن نیست،در هر صورت حکم به بقاء حکم شریعت سابقه روشن نیست.

دليل ديگر: روايت جامع الصغير از إمام مجتبی 

السُّيُوطِيُّ فِي الْجَامِعِ الصَّغِيرِ، أَخْرَجَ ابْنُ عَسَاكِرَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع عَنِ النَّبِيِّ  أَنَّهُ قَالَ: «عَشْرُ خِصَالٍ عَمِلَهَا قَوْمُ لُوطٍ بِهَا أُهْلِكُوا وَ تَزِيدُهَا أُمَّتِي بِخَلَّةٍ إِتْيَانُ الرِّجَالِ إِلَى أَنْ قَالَ وَقَصُّ اللِّحْيَةِ وَ طُولُ الشَّارِبِ‌».[18]

آية الله سید حسن صدر[19] و علامه بلاغی[20] به این روایت إستدلال کرده اند، چه آن که هر یک از این امور دهگانه عمل حرامی بوده که فاعل آن مستحقّ عقوبت است.

مناقشه در استدلال:

1. این روایت از حسن بصری است نه از حسن بن علی صلوات الله و سلامه علیه، چه آن که روایت در تاریخ ابن عساکر که سیوطی در جامع الصغیر از آن نقل می کند از «عن قتادة عن الحسن، قال...» است، و قتاده از شاگردان حسن بصری است، و او در سال 61 هجری به دنیا آمد، در حالی که إمام مجتبی  در سال 51 هجری شهید شده اند.

2. در نقل دیگر ابن عساکر از ابو إمامه باهلی[21] به جای «قصّ اللحية و طول الشارب» ذکر شده است، لذا مشخص نیست که این دو عمل جزو کارهای ناپسند و محرم بر آنها بوده باشد.

دليل ديگر بر حرمت حلق لحيه: صحيحه علی بن جعفر:

علی بن جعفر قَالَ: «وسَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ هَلْ يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يَأْخُذَ مِنْ لِحْيَتِهِ قَالَ أَمَّا مِنْ عَارِضَيْهِ فَلَا بَأْسَ وَأَمَّا مِنْ مُقَدَّمِهَا فَلا».[22]

برخی به این روایت بر حرمت حلق لحیه مطلقا کرده اند.برخی به این روایت إستدلال کرده اند که تراشیدن ریش دو طرف صورت جائز است امّا تراشیدن ریش جلوی صورت جائز می باشد، که از آن تعبیر به «ریش پرفسوری» می شود.

بیان أستاد اشرفی: این روایت اگرچه سنداً معتبر است[23] امّا دلالت بر جواز تراشیدن ریش دو طرف صورت «ریش پرفسوری» نمی کند، مضافا به آن که این تفسیر متوقف بر آن است که کلمه «من» در «یاخذ من لحیته» تبعیضیه باشد.. مضافاً به آن که «ریش پرفسوری» تازه متداول شده، و در گذشته متداول نبوده، لذا نمی توان آن روایت را حمل بر این معنی کرد.

امّا نسبت به جلوی صورت، در روایت جائز نمی باشد، البتّه رها کردن ریش جلوی صورت بیشتر از یک قبضه جائز نیست، بلکه برخی گفته اند حرام است در هر صورت مفاد روایت آن است که می توان ریش اطراف صورت را کم کرد هر چند که کمتر از قبضه باشد.

[2] أسس التقوی، علی کاشف الغطاء، ص19.
[7] در تاریخ آمده که هارون بن رشید در مجلسی که فقهاء را جمع کرده بوده تا روایتی را در فضیلت امیرالمومنین نقل کنند، خود هارون می گوید: خطیبی در شام لعن امیرالمومنین می کرد، که تبدیل به سگ کردن، وسپس او را به زندان بردند و سپس صاعقه ای آمد و او را از بین برد.
[10] اقول: در روایت آمده که بنی امیه و همچنین عبدالملک بن مروان به هنگام مرگ به صورت «وزغ» مسخ می شده اند، بلکه پیامبر مروان بن حکم را وزغ نامیده اند:1. عَنْهُ، عَنْ صَالِحٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ كَرَّامٍ، عَنْ عَبْدِ اللّٰهِ بْنِ طَلْحَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّٰهِ عَنِ الْوَزَغِ؟ فَقَالَ: «رِجْسٌ وَهُوَ مَسْخٌ كُلُّهُ، فَإِذَا قَتَلْتَهُ فَاغْتَسِلْ». وَ قَالَ: «إِنَّ أَبِي كَانَ قَاعِداً فِي الْحِجْرِ وَمَعَهُ رَجُلٌ يُحَدِّثُهُ، فَإِذَا هُوَ بِوَزَغٍ يُوَلْوِلُ بِلِسَانِهِ، فَقَالَ أَبِي لِلرَّجُلِ: أَتَدْرِي مَا يَقُولُ هٰذَا الْوَزَغُ؟ قَالَ: لَاعِلْمَ لِي بِمَا يَقُولُ، قَالَ: فَإِنَّهُ يَقُولُ، وَاللّٰهِ لَئِنْ ذَكَرْتُمْ عُثْمَانَ بِشَتِيمَةٍ لَأَشْتِمَنَّ عَلِيّاً حَتّىٰ يَقُومَ مِنْ هٰاهُنَا». قَالَ: «وَقَالَ أَبِي: لَيْسَ يَمُوتُ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ مَيِّتٌ إِلَّا مُسِخَ وَزَغاً»، قَالَ: «وَقَالَ: إِنَّ عَبْدَ الْمَلِكِ بْنَ مَرْوَانَ لَمَّا نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ مُسِخَ وَزَغاً، فَذَهَبَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ، وَكَانَ عِنْدَهُ وُلْدُهُ، فَلَمَّا أَنْ فَقَدُوهُ عَظُمَ ذٰلِكَ عَلَيْهِمْ، فَلَمْ يَدْرُوا كَيْفَ يَصْنَعُونَ، ثُمَّ اجْتَمَعَ أَمْرُهُمْ عَلىٰ أَنْ يَأْخُذُوا جِذْعاً، فَيَصْنَعُوهُ كَهَيْئَةِ الرَّجُلِ» قَالَ: «فَفَعَلُوا ذٰلِكَ، وَأَلْبَسُوا الْجِذْعَ دِرْعَ حَدِيدٍ، ثُمَّ أَلْقَوْهُ فِي الْأَكْفَانِ، فَلَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ إِلَّا أَنَا وَوُلْدُهُ». «الکافي، کلینی، ج15، ص530-531، کتاب الروضة، ح306».2. عَنْ عَبْدِ الرَّحْمٰنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّٰهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّٰهِ عليه السلام يَقُولُ: «خَرَجَ رَسُولُ اللّٰهِ صلى الله عليه و آله مِنْ حُجْرَتِهِ وَمَرْوَانُ وَأَبُوهُ يَسْتَمِعَانِ إِلىٰ حَدِيثِهِ، فَقَالَ لَهُ: الْوَزَغُ ابْنُ الْوَزَغِ. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّٰهِ عليه السلام: «فَمِنْ يَوْمِئِذٍ يَرَوْنَ أَنَّ الْوَزَغَ يَسْمَعُ. «الکافي، کلینی، ج15، ص542، کتاب الروضة، ح323». در وافی گوید: «لعل المراد بالحديث أن سجية الوزغ و خلقه استماع حديث الناس و استراق السمع عند مكالمتهم و لهذا سماها رسول اللّٰه بالوزغ حين استمعا إلى حديثه من خارج حجرته إلا أنّ الناس كانوا لايعرفون هذا الخلق من الوزغ قبل ذلك اليوم فلا يرون ذلك منه إلا من يومئذ أي بعد معرفتهم به».3. الْحَاكِمُ فِي الْمُسْتَدْرَكِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ أَنَّهُ قَالَ: كَانَ لَا يُولَدُ لِأَحَدٍ مَوْلُودٌ إِلَّا أُتِيَ بِهِ النَّبِيُّ ص فَيَدْعُو لَهُ فَأُدْخِلَ عَلَيْهِ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ فَقَالَ‌ هُوَ الْوَزَغُ بْنُ الْوَزَغِ الْمَلْعُونُ بْنُ الْمَلْعُونِ. «الحاکم، المستدرک، ج، ص ».
[11] نهج البلاغة، شریف رضی، ص135، تحقیق حسّون.آية الله خوئی نهج البلاغه را بدون سند می دانستند واعتماد به آن در احکام شرعیه را صحیح نمی دانند «موسوعة الإمام الخوئی، ج24، ص192». ولی به قول مرحوم میرزا حبیب الله خوئی در منهاج البراعة في شرح نهج البلاغه، ج2، ص345-346 می فرمایند متن خطبه شقشقیه دلالت می کند که کلام فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق است.
[12] وسائل الشيعة / ج‌24 / 131 / 9 - باب تحريم أكل الجري و المارماهي و الزمير و بيعها و شرائها ..... ص : 130.
[13] در روایت آمده که مارماهی و جری که امیرالمومنین از بیع آنها نهی می کردند، در حقیقت طائفه ای بنی اسرائیل بوده اند که به صورت این حیوانات مسخ شده اند. «عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْكَلْبِيِّ النَّسَّابَةِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْجِرِّيِّ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ مَسخَ طَائِفَةً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ فَمَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَحْراً فَهُوَ الْجِرِّيُّ وَالزِّمِّيرُ وَالْمَارْمَاهِي وَ مَا سِوَى ذَلِكَ وَ مَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَرّاً فَالْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِيرُ وَ الْوَرَكُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ» «. وسائل الشیعة، حر عاملی، ج24، ص107، ح8».
[14] ارشاد الطالب، تبریزی، ج1، ص146.
[16] الرسائل الفقهیة، علامه بلاغی، ص437.
[17] این اشکال غیر از اشکالی است که آقای خوئی در جریان استصحاب در احکام کلیه مطرح می کنند، چه آن که در آن جا استصحاب بقاء حکم کلی با استصحاب عدم جعل که مستلزم عدم مجععول است، تعارض می کنند. «بحوث فقهیه، محمد رضا سیستانی، ص375-376».
[19] الغالية، ص9.
[20] الرسائل الفقهیة، علامه بلاغی، ص431.
[23] بحث سندی در درس18/11/94 مطرح شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo