< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد اشرفی

94/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بيع سلاح به اعداء دين/ قصد متعاملين منفعت حرام/ نوع دوم از مکاسب محرمه/ مکاسب

خلاصه وتکميل مطالب گذشته

    1. حرمت إعانه بر إثم در صورتی است که در راستای تحقّق گناه و شرکت در إثم و ایجاد آن باشد، ولی در صورتی که معاونت برای تحقّق حرام نباشد، معاونت حرام نیست، وبا این نکته می توان جمع بین روایات مجوّزه ومانعه کرد، که بحث آن گذشت.

    2. کمک کردن به صدور و تحقّق مبغوضِ مولا در خارج عقلاً قبیح است، و این حکم عقل ارتباطی با بحث «إعانه بر إثم» ندارد، چنان که ارتباطی با بحث اصولی ملازکه حرمت ذی المقدمه و حرمت مقدّمه ندارد.

    3. «حرمت إعانه بر إثم» قابل تخصیص نیست، چرا که حاکم به آن عقل است، و گفته شد که این که مرحوم أستاد خوئی فرموده اند که إعانه بر إثم در حال اضطرار و اکراه حلال می شود، در حقیقت تخصیص در مقام ما نیست، تا مثل کذب تصوّر شود؛ چرا که تمام محرّمات، و لو آن که حرمتش ذاتی باشد، در حال الجاء و اضطرار حلال می شود، ولذا حلیت محرّمات در حال اضطرار و اکراه را نمی توان شاهد بر امکان تخصیص حرمت إعانه بر إثم دانست، و مساوی با حرمت کذب تصوّر کرد.

    4. آیا حرمت تکلیفی إعانه بر إثم، موجب بطلان وضعی و فساد می شود یا خیر؟ مرحوم أستاد خوئی[1] فرمودند که نفس انشاء «بیع» که امری اعتباری است، إعانه بر إثم نیست، بلکه «تسلیم و تسلّم ثمن و مثمن»، إعانه بر إثم می باشد، و نسبت بین تسلیم و تسلّم با بیع، عموم و خصوص من وجه است؛ لذا حرمت تکلیفی إعانه بر إثم، به نفس «بیع» سرایت نمی کند؛ و بیع فساد نمی شود.

علاوه بر آن که دلالت نهی بر فساد در صورتی است که نهی به نفس معامله تعلق بگیرد، امّا اگر نهی به ملازمِ معامله تعلّق بگیرد در این صورت حرمت إعانه به أصل معامله سرایت نمی کند؛ و بیع نافذ می باشد.بيع سلّاح به کفّار:آیا فروش سلاح به کفّار مطلقاً ممنوع است چه در حال صلح و چه در حال جنگ، یا حرمت آن در خصوص حال جنگ حرام است؟ آیا بیع السلاح به دشمنان اهل بیت  ـ یعنی: اهل سنت ـ نیز حرام است یا خیر؟ابتداء روایات باب بررسی می شود:حديث اوّل:

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ، قَالَ: دَخَلْنَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، فَقَالَ لَهُ حَكَمٌ السَّرَّاجُ: مَا تَقُولُ فِيمَنْ يَحْمِلُ إِلَى الشَّامِ السُّرُوجَ وَأَدَاتَهَا، فَقَالَ: لَابَأْسَ أَنْتُمُ الْيَوْمَ بِمَنْزِلَةِ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ  إِنَّكُمْ فِي هُدْنَةٍ[2] ؛ فَإِذَا كَانَتِ الْمُبَايَنَةُ، حَرُمَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَحْمِلُوا إِلَيْهِمُ السُّرُوجَ وَ السِّلَاحَ. وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ مِثْلَهُ».[3]

سند حديث: «ابوبکر حضرمی» ثقه است، بله «حضرمی»ِ مطلق، مجهول است، واينکه برخی مطلقا «حضرمی» را مجهول دانسته اند، نادرست است.[4]

فقه حديث: مقدمه: شهر شام به وسیله عبد الرحمن بن ابی سفیان در زمان عمر فتح شد، والی وحکام شام سلسله بنی امیه بودند، «عبد الرحمن بن ابی سفیان»، «معاویه»، و«یزید» ـ که لحظه ای این دو به خدا ایمان نیاوردند ـ ، «عبدالملک مروان» حکّام و والیان شام بودند. در هر صورت همه آنها تظاهر به إسلام می کردند، لذا در خطبه إمام سجاد  ـ که از بلیغ ترین خطب ائمه  می باشد ـ حضرت در مقام احتجاج با آنها به مسلمان بودنشان تذکر دادند، و بساط یزید و یزیدیان را برچیدند. در هر صورت، اهل شام در زمان ائمه دین  مسلمان بوده اند، البتّه بسیاری از جنایتهایی که بر شیعیان وارد شد از سوی اهل شام بوده.

در این روایت از حمل سلاح به شام پرسیده، حضرت در پاسخ فرمودند که: مثل شما مثل اصحاب پیامبر  می باشد، همانطور که پیامبر در صلح حدیبیه بین مسلمانان وکفار مصالحه کرده بود، همچنین بین شیعیان و اهل شام جنگ نیست. البتّه زمانی که بینونت و جنگ بین ما و اهل شام قرار گرفت، بیع سلاح جائز نیست.[5]

موضوع این روایت جنگ بین شیعیان و شامیان است، نه جنگ بین مسلمانان و کفّار. ولی در عین حال برخی این روایت را دلیل بر جنگ بین مسلمانان و کفار قرار داده اند، اگرچه در آن تصریح نشده است.حديث دوّم:

«وَعَنْهُمْ[6] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ، عَنْ أَبِي سَارَةَ، عَنْ هِنْدٍ السَّرَّاجِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ‌ أَصْلَحَكَ اللَّهُ، إِنِّي كُنْتُ أَحْمِلُ السِّلَاحَ إِلَى أَهْلِ الشَّامِ فَأَبِيعُهُ مِنْهُمْ، فَلَمَّا عَرَّفَنِي اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ ضِقْتُ بِذَلِكَ، وَقُلْتُ لَا أَحْمِلُ إِلَى أَعْدَاءِ اللَّهِ، فَقَالَ لِيَ احْمِلْ إِلَيْهِمْ فَإِنَّ اللَّهَ يَدْفَعُ بِهِمْ عَدُوَّنَا وَ عَدُوَّكُمْ يَعْنِي الرُّومَ وَبِعْهُ فَإِذَا كَانَتِ الْحَرْبُ بَيْنَنَا فَلَا تَحْمِلُوا، فَمَنْ حَمَلَ إِلَى عَدُوِّنَا سِلَاحاً يَسْتَعِينُونَ بِهِ عَلَيْنَا فَهُوَ مُشْرِكٌ. وَرَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ احْمِلْ إِلَيْهِمْ وَ بِعْهُم». وَرَوَاهُ الشَّيْخُ أَيْضاً بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ مِثْلَهُ».[7]

سند حدیث: «ابوساره»[8] توثیق نشده است، ولذا روایت ضعیف است.[9]

فقه الحدیث: تعبیر «أصلحک الله» در روایت کنایه از آن است که خداوند شما را همیشه سالم و خوب نگاه دارد، و شما را حفظ کند، نه به معنای آن که خدا شما را صالح قرار بدهد، یعنی: تا حالا صالح نبودید، لذا این تعبیر بی ادبی نیست، بلکه نوعی اظهار ادب می باشد.[10]

روای می گوید، حمل سلاح به اهل شام می کردم، و بعد از آن که شیعه شدم، این کار را دیگر انجام ندادم، چرا که آنها اعداء الله هستند. حضرت فرمودند که حمل سلاح به آنها إشکال ندارد؛ چرا که آنها با اهل روم، که دشمن آنها و دشمن ما هستند، می جنگند «مربوط به فتوحات بعد از معاویه و جنگ های آنان با روم و قسطنطنیه می باشد»، سپس حضرت فرمودند: اگر بین ما اهل بیت با شامیان جنگ شد، حمل سلاح برای آنها نکن، که اگر کسی در این هنگام برای آنها سلاح ببرد، او مشرک خواهد بود.این روایت دلالت بر جواز حمل سلاح در حال هدنه با دشمنان اهل بیت  می کند، و حرمت آن در حال جنگ با آنان می باشد. روايت سوّم:

«وَعَنْهُمْ[11] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنِ الْفِئَتَيْنِ تَلْتَقِيَانِ، مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ أَبِيعُهُمَا السِّلَاحَ، فَقَالَ بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا[12] الدِّرْعَ وَالْخُفَّيْنِ وَنَحْوَ هَذَا».[13]

سند حدیث

روایت صحیح السند می باشد.[14]

فقه حدیث: راوی از بیع سلاح به دو طائفه ای که با هم جنگ می کنند سئوال می کنندکه حضرت می فرمایند: ابزار دفاعی مثل زره و سپر را به آنها بفروش. ظاهر«فئتین» آن است که این دو طائفه غیر مسلمان نیستند.

روايت چهارم:

«وَعَنْهُمْ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ، عَنِ السَّرَّاجِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنِّي أَبِيعُ السِّلَاحَ، قَالَ: لَاتَبِعْهُ فِي فِتْنَةٍ. وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ مِثْلَهُ وَكَذَا الَّذِي قَبْلَهُ».[15]

سند حدیث[16]

فقه حدیث: این روایت مطلقا نهی از بیع سلاح در فتنه می کند؛ چه جنگ با اهل سنت باشد چه به کفار.

روايت پنجم: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي الْقَاسِمِ الصَّيْقَلِ، قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ أَنِّي رَجُلٌ صَيْقَلٌ[17] ، أَشْتَرِي السُّيُوفَ وَ أَبِيعُهَا مِنَ السُّلْطَانِ، أَ جَائِزٌ لِي بَيْعُهَا فَكَتَب: لَا بَأْسَ بِهِ».[18]

سند حدیث: در پاورقی مصباح الفقاهة «ابوالقاسم صیقل» را مجهول دانسته است، ولی قبلا گفته شد که بعید

نیست که روایت معتبر باشد.[19]

فقه حدیث: ابو القاسم صیقل که کارش صیقل و تمییز کردن شمشیرها بوده، از حکم شغلش از حضرت پرسیده، این روایت حکم به جواز بیع سلاح به سلطان ـ که در آن زمان سلطان جائر بوده که با کفار می جنگیده اند[20] ـ می کند، البتّه این روایت إطلاق دارد چه در حال جنگ و چه در حال هدنه با کفّار، و سخنی از جنگ با شیعه در آن نیست.

روايت ششم

«عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِي كِتَابِهِ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ حَمْلِ الْمُسْلِمِينَ إِلَى الْمُشْرِكِينَ التِّجَارَةَ، قَالَ إِذَا لَمْ يَحْمِلُوا سِلَاحاً فَلَا بَأْسَ. وَ رَوَاهُ الْحِمْيَرِيُّ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ مِثْلَهُ».[21]

سند حدیث: این روایت صحیح السند می باشد.[22]

فقه حدیث: در این روایت بیع و تجارت با کفّار را در صورتی که بیع سلاح نباشد، جائز دانسته است، ومفهومش به طور مطلق منع از تجارت سلاح با کفّار نموده است.

روايت هفتم

«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ فِي وَصِيَّةِ النَّبِيِّ

 لِعَلِيٍّ علیه السلام، قَالَ: «يَا عَلِيُّ كَفَرَ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ عَشَرَةٌ الْقَتَّاتُ ـ إِلَى أَنْ قَالَ وَبَائِعُ السِّلَاحِ مِنْ أَهْلِ الْحَرْبِ».[23]

سند حدیث: حمّاد بن عمرو و انس بن محمد و پدر انس، هر سه ضعیف هستند، لذا روایت معتبر نمی باشد.[24]

فقه حدیث: این روایت دلالت بر عدم جواز بیع به اهل حرب مطلقاً می کند.

بررسی اقول در مسئله

مرحوم سید یزدی هشت قول در مسئله در حاشیه مکاسب مطرح کرده اند[25] ، و ما به بررسی برخی از اقوال در مسئله می پردازیم.

إحتمال اوّل: جواز مطلق

حکم به جواز بیع سلاح است، که شاید بعد از تعارض و اجمال در مسئله به عمومات «تجارة عن تراض» رجوع

شمود، ولی صریحاً قائلی بر این قول إحتمال نیافتیم.قول دوّم: منع مطلقاحکم به عدم جواز بیع سلاح به کفار و به دشمنان اهل بیت می کند، چه در حال چنگ وچه در حال هدنه، چه اسلحه دفاعی وچه اسلحه تهاجمی.

مرحوم شهید ثانی معتقد شده اند که طبق روایات مانعه بیع سلاح به دشمنان در هیچ صورت جائز نیست؛ چرا که تقویت کفار بر علیه مسلمانان به هیچ وجه جائز نیست.[26]

قول سوّم: تفصیل در بیع کفّار بین حال جنگ و هدنهبیع به کفار در حال جنگ جائز نیست، ولی درحال هدنه جائز است مرحوم شیخ این قول را صحیح دانسته اند.إشکال مرحوم شیخ بر مرحوم شهید

مرحوم شیخ معتقد شده اند این که شهید قائل به منع مطلقاً شده اند، اجتهاد در برابر نص است، چرا که برخی از این روایات صریح در تفصیل بین حال هدنه و جنگ بودند، و از جهت فقاهتی روشن است که می توان با روایت مفصّله، بین روایات مطلقه مانعه و روایات مجوّزه تفصیل داد، و این که مرحوم شهید تفصیل نداده اند و مطلقا بیع را باطل می دانند به خلاف این روایات حکم کرده اند.[27]

دفاع أستاد خوئی از شهید

مرحوم أستاد خوئی به دفاع از مرحوم شهید پرداخته اند،[28] ایشان معتقدند بیع با کفار مطلقا جائز نیست، چرا که در خدای متعال می فرماید: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لٰا تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ يَعْلَمُهُمْ»[29] ؛ یعنی: همیشه باید دارای نیروی برتر باشید، که دشمنان خدا ترس از

شما داشته باشند. و روشن است که بیع سلاح به اعداء دین، سبب تقویت کفّار و غلبه آنها می شود.[30]


[1] مصباح الفقاهة، خوئی، ج1، ص185.
[2] «الهُدْنة»: السكون، والهدنة: الصلح والموادعة بين المسلمين والكفّار وبين كلّ متحاربين. النهاية، ج5، ص252 «هدن».
[4] عبد الله بن محمد، ابوبکر الحضرمی، ثقه «رجوع کنید: معجم رجال الحدیث، خوئی، ج11، ص317».برخی این روایت را «ضعیف» دانسته اند:وفي هامش مصباح الفقاهة، ج1، ص186: «ضعیفة للحضرمي»، وفي أنوار الفقاهة، للمکارم، ص128: «وهي ضعيفة بالحضرمي ظاهرا»، وفي عمدة الطالب في التعلیق علی المکاسب، للتقي القمي، ج1، ص150: «وهذه الرواية ضعيفة بالحضرمي فانه لم يوثق».ولی بسیاری از فقهاء آن را «معتبر» دانسته اند:في الریاض المسائل، ج8، ص142: «في الحسن، بل الصحيح»؛ وفي . المکاسب المحرمة، للإمام الخمینی، ج1، ص229: «حسنة أبي بكر الحضرمي، أو صحيحته»؛ وفي دراسات في . المکاسب المحرمة، للمنتظری، ج2، ص389-390: «و المراد بالحضرمي في الرواية الأولى أبو بكر عبد اللّه بن محمّد الحضرمي، و السند إليه صحيح، وهو أيضا ثقة أو ممدوح، فالرواية‌ صحيحة أو حسنة. و كون حكم السّراج مجهولا لا يضرّ لعدم كونه راويا»؛ وفي مجمع الفائدة والبرهان، اردبیلی، ج8، ص43؛ «ولايضرّ اشتراك عليّ بن الحكم؛ لأنّ الظّاهر أنّه الثّقة لما مرّ مرارا، و لا أبي بكر الحضرمي، لأنّه نقل في باب الكنى ابن داود من الكشيّ أنّه ثقة، فمقتضى ذلك كونها صحيحة، ولكن ليس التّوثيق عادة الكشيّ، وما وثقه غيره، وما نقل عنه، وما نقل هو أيضا عند ذكر اسمه. ورأيت في كتاب ابن داود خلطا كثيرا [*]، بحيث لايمكن الاعتماد على نقل توثيق مثله عن الكشي، مع سكوت غيره، لأنّه كثيرا ما يقول: «كش، ثقة» مثلا، ونرى أنّه روى ما يدلّ على ذلك لا أنّه حكم بذلك، والرّواية قد تكون صحيحة، و قد لا تكون، و غير ذلك». پاورقی محقّق مجمع الفائدة: [*] و قال المحقّق المامقاني معلّقا علي كلام المصنف: «و هذا اشتباه نشأ من عدم الأنس برجال ابن داود فإنّ من سبر رجال ابن داود عرف أنّ مراده ب‌ «كش» غالبا- بل في ما عدا النّادر من موارده- هو «جش» و ذلك قد نشأ من ردائه خطّه فزعم أنّ المكتوب «كش» فكتب كذلك و الحال انه «جش». الى آخر كلامه» تنقيح المقال ج2 ص205.
[5] في الوافي: «بمنزلة أصحاب رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله؛ يعني بعد وفاته صلى الله عليه و آله واستقرار أمر الخلافة، ويبيّنه قوله: «إنّكم في هدنة» أي في سكون ومصالحة». وفي مرآة العقول، ج19، ص70: «قوله عليه السلام: بمنزلة أصحابه عليه السلام، أي كمعاملة مؤمني أصحاب الرسول صلى الله عليه و آله مع منافقيهم؛ فإنّهم كانوا يجرون عليهم أحكام المسلمين، وقيل: كمعاملة أصحابه صلى الله عليه و آله بعد وفاته واستقرار الخلافة على الغاصبين، وقيل: أي كمعاملة أصحابه صلى الله عليه و آله قبل الهجرة؛ فإنّهم كانوا يبيعون السلاح من الكفّار». وفي الحدائق الناضرة، ج‌18، ص: 207‌ » و الظاهر: ان المراد بقوله «بمنزلة أصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم» اى الباقين على صحبته و دينه بعد موته، كما يشير اليه قوله «انكم في هدنة» أي سكون من الفتن بالصلح مع أعداء الدين». وفي المواهب في . المکاسب المحرمة، للسبحانی، ص334: «وأمّا قول الإمام «عليه السلام»: «لا بأس، أنتم اليوم بمنزلة أصحاب رسول اللّه «صلى الله عليه و آله و سلم»، إنّكم في هدنة»، فمراده «عليه السلام» من التشبيه هو أنّ الشيعة و أهل الشام بمنزلة أصحاب رسول اللّه «صلى الله عليه و آله و سلم» حيث إنّهم مع كون بعضهم منافقاً و مع عداوة بعضهم لبعض كانوا في الظاهر متوافقين، و لم يكن بينهم نزاع فكذلك أنتم وأهل الشام، فالمخاطب بقوله: «أنتم» مجموع الطرفين من أهل الحق وأهل الشام، و على ذلك فلا توجد هناك رواية مفصّلة».
[6] السند معلّق على سابقه. ويروي عن أحمد بن محمّد، عدّة من أصحابنا.
[8] معجم رجال الحدیث، خوئی، ج22، ص175.
[9] دراسات في . المکاسب المحرمة، منتظری، ج2، ص390: «فضعيفة بهند السّراج و بأبي سارة الراوي عنه لكونهما مجهولين»؛ وفي ریاض المسائل، ج8، ص142: «ووجود ابن محبوب المجمع علىٰ تصحيح ما يصحّ عنه في سندهما».
[10] تعبیر «أصلحک الله» در روایات زیاد آمده، که اصحاب این تعبیر را نسبن به امام معصوم  می گفتند، علاوه بر معنایی که أستاد برای آن بیان کردند، وجوهِ دیگری مطرح شده است، به عبارتهای زیر دقت کنید:«أصلحك الله: وفقك لصلاح دينك و العمل بفرائضه و أداء حقوقه». «مجمع البحرین، طریحی، ج3، 388».«أصلحك الله: أي جعلك الله متمكنا في الأرض ظاهرا كما جعلك كذلك واقعا» «روضة المتقین، علامه مجلسی، ج3، ص115».«أصلحك الله: مشتمل على سوء أدب إلا أن يكون المراد إصلاح أحوالهم في الدنيا و تمكينهم في الأرض و دفع أعدائهم أو أنه جرى ذلك على لسانهم لا لفهم به فيما‌ يجري بينهم من غير تحقيق لمعناه و مورده» «مرآة العقول، علامه مجلسی، ج9، ص374».«أقول: قد كثر من الرواة خطاب الأئمة عليهم السلام بكلمة «أصلحك اللّه»، و المراد بذلك هو مطالبة إصلاح الشؤون الدنيوية، لا الأمور الأخروية، و تغيير حال الجور والظلم الى حال العدل و الانصاف لكي يلزم منه جهل القائل بمقامهم، و إلا لم يقدر أحد على خطاب سلاطين الجور بذلك مع أنه كان مرسوما في الزمن السابق». «هامش مصباح الفقاهة، ج1، ص187».
[11] السند معلّق کسابقه.
[12] «يكنّهما» أي يسترهما، يقال: كننته أكنّه، من باب قتل، أي سترته في كِنّه، بالكسر، وهو السُّتْرة، وأكننته، بالألف: أخفيته.
[14] وفي مستند الشیعة للنراقی، ج14، ص95: «صحیحة محمّد بن قیس». وفي مجمع الفائدة والبرهان، ج8، ص45: قال في المنتهى: «انها صحيحة». وفي صحّتها تأمّل، لوجود علي بن الحكم المشترك، و قد اعترض في شرح الشرائع كثيرا على تسمية مثل هذا الخبر بالصّحة، لاشتراكه، و لاشتراك محمد بن قيس فإنّه يحتمل غير الموثّق، و قد صرّح أيضا في الدّراية بأنّ خبر محمّد بن قيس عن الصّادق عليه السلام ليس بصحيح. نعم ليس بضعيف، بل إمّا حسن أو صحيح، مع أن فيه تأمّلا ذكرناه هناك. و لكنّ الظّاهر أنّ عليّ بن الحكم هو الثقة لما مرّ، و أنّ محمدا أيضا هو الثقة، لأنّ محمد بن قيس اثنان، مع كونهما مصنّفين صاحبي أصول، و ثبوت نقلهما عن الصّادق عليه السلام بخلاف الممدوح، فإنّه واحد غير معلوم نقله عنه عليه السلام، و لهذا ما ذكر في الرّجال روايته عن إمام فتأمّل.
[16] وفي الحدائق الناضرة، ج18، ص207: «و في التهذيب رواه عن السراد عن رجل عنه. و هو الظاهر، حيث ان السراد المذكور انما يروى عن ابى عبد الله عليه السلام بالواسطة «4»، هذا ان حمل انه الحسن بن محبوب المشهور بهذا اللقب «5» و الا فلا، و يكون الرجل مهملا». مصباح الفقاهة، ج1، ص187: «ان كان المراد بالسراد هو ابن محبوب المعروف هو لا يروي عن الصادق «ع» بلا واسطة، و ان كان المراد منه غيره فلا بد و أن يبحث في حاله، هذا على نسخة الكافي و التهذيب، و في الاستبصار عن السراد عن رجل، و عليه فلا شبهة في ضعف الرواية، و في الوسائل «نسخة عين الدولة» عن السراج و هو غلط جزما لاتفاق جميع النسخ على خلافه؛ ریاض المسائل، ج8، ص142: «وجود ابن محبوب المجمع علىٰ تصحيح ما يصحّ عنه في سندهما» دراسات في . المکاسب المحرمة، ج2، ص394: «وعلى هذا فالسرّاج مجهول، و لكن في الكافي والتهذيب عن السرّاد، فإن أريد به الحسن بن محبوب فهو لا يمكن أن يروي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام إلّا بواسطة، و إن أريد به غيره فهو مجهول. و في الاستبصار عن السرّاد عن رجل، فيصير الخبر مرسلا».هذا، وفي الوسائل: «السرّاج»، لكن لم نجد رواية أبي عبد اللّٰه البرقي- وهو محمّد بن خالد- عمّن يلقّب بالسّراج في موضع. ثمّ إنّ الخبر رواه الشيخ الطوسي في التهذيب وسنده هكذا: «عنه- والضمير راجع إلى أحمد بن محمّد- عن أبي عبد اللّٰه البرقي عن السرّاد» لكنّ الخبر ورد في الاستبصار، عن أحمد بن محمّد عن أبي عبد اللّٰه البرقي عن السرّاد عن رجل عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام. والظاهر أنّ الصواب ما ورد في الاستبصار؛ فإنّ المراد من السرّاد هو الحسن بن محبوب وقد عُدَّ من أصحاب الكاظم والرضا عليهما السلام، وذكر الشيخ الطوسي في ترجمته أنّه روى عن ستّين رجلًا من أصحاب أبي عبد اللّٰه عليه السلام.هذا، وقد وردت رواية أبي عبد اللّٰه البرقي عن [الحسن] بن محبوب في المحاسن.
[17] . المکاسب المحرمة، ج1، ص75: «يظهر منها أيضا أنّ شغله لم يكن عمل السيف بل كان صيقلا، و بمقتضى الروايتين أنّه كان يشتري السيوف، ويغمدها و يبيع من السلطان، و لعلّه كان شغله مختلفا بحسب الأزمان، و لعلّه كان تاجرا و له عمّال اشتغلوا بتغميد السيوف، و عمّال بالصيقل. تأمّل».المواهب، سبحانی، ص102: «رواية أبي القاسم الصيقل و ولده قال: كتبوا إلى الرجل: جعلنا اللّه فداك إنّا قوم نعمل السيوف ليست لنا معيشة ولاتجارة غيرها و نحن مضطرون إليها و إنّما علاجنا جلود الميتة و البغال و الحمير الأهلية لا يجوز في أعمالنا غيرها فيحل لنا عملها و شراؤها و بيعها ومسّها بأيدينا و ثيابنا و نحن نصلّي في ثيابنا؟ و نحن محتاجون إلى جوابك في هذه المسألة يا سيدنا لضرورتنا. فكتب: «اجعل ثوباً للصلاة». و كتب إليه: جعلت فداك و قوائم السيوف التي تسمّى السفن نتخذها من جلود السمك، فهل يجوز لي العمل بها و لسنا نأكل لحومها؟ فكتب «عليه السلام»: «لا بأس». قوله: «نعمل السيوف» يحتمل أن يكون تصحيف «نغمد السيوف» و معناه: نعمل للسيوف أغماداً، و يؤيّده انّه نقل في الجواهر مكانه، قوله: «إنّي أعمل أغماد السيوف» و لعل شغله كان هو ذاك- أي جعل الأغماد للسيوف- لا عمل السيف. و يظهر من ذيل المكاتبة الثانية انّه كان يعمل أيضاً السفن و هو جلد خشن يجعل على قوائم السيوف. نعم: يظهر من مكاتبته الثالثة وجود شغل آخر له حيث يقول: كتب إليه إنّي رجل صيقل اشتري السيوف و أبيعها من السلطان أ جائز لي بيعها؟ فكتب: «لا بأس به». و لعلّه كانت له أشغال ثلاثة في زمن واحد أو في أزمنة متفرقة. و بذلك يعلم أنّ المراد من قوله: «نحن مضطرون إليها» ليس الاضطرار المبيح للمحظورات، بل المراد هو الاضطرار حسب شغله، و انّ طبيعة الشغل كانت تلازم الابتلاء بالميتة، و سيوافيك بعض الكلام في ذلك عند البحث عن بيع الميتة».
[19] دراسات في . المکاسب المحرمة، ج2، ص392: «ولكن أبو القاسم الصيقل مجهول، و لا يعرف المروي عنه أيضا»؛ المواهب، سبحانی، ج1، 102: «و ربما يتوهم ضعف الرواية، لأنّ أبا القاسم و ولده مهملان في الرجال، و لم‌ يوثّقا، و لكنّه مدفوع بأنّ الظاهر من الرواية انّ محمد بن عيسى بن عبيد قد رأى المكاتبة و إجابة الإمام «عليه السلام» عنها، فالعبرة بقول محمد بن عيسى بن عبيد لا بنقل أبي القاسم و ولده كما يفصح عنه قوله: قال «كتبوا إلى الرجل» من دون أن يقول «كتبنا إلى الرجل». و أمّا محمد بن عيسى بن عبيد فهو و إن اختلفت فيه الأنظار، إلّا أنّ الأقوى وثاقته، لأنّ محمد بن الحسن بن الوليد و إن استثناه من رجال كتاب «نوادر الحكمة» إلّا أنّ النجاشي نقل عن أبي العباس بن نوح «رجالي عصر النجاشي في البصرة»: و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كلّه، و تبعه أبو جعفر بن بابويه «رحمه الله» على ذلك إلّا في محمد بن عيسى بن عبيد فلا أدري ما را به؟! لأنّه كان على ظاهر العدالة و الثقة. و على ذلك فالرواية صحيحة».
[20] ملاذ الأخیار، علامه مجلسی، ج10، ص406: «قوله عليه السلام: لا بأس به لأنه كان يومئذ جدالهم مع المشركين».
[22] دراسات في . المکاسب المحرمة، ج2، ص392: «و عبّروا عنها بالصحيحة- بناء على اعتبار الكتاب المنسوب إلى علي بن جعفر».
[24] دراسات فی . المکاسب المحرمة، ج2، ص393: «والرواية و إن اشتملت على مضامين عالية و لكن في سندها مجاهيل، فيشكل الاعتماد عليها»؛ عمدة المطالب، التقی القمی، ج1، ص150.
[25] حاشیه مکاسب، سید محمد کاظم یزدی، ج1، ص10، طبع اسماعیلیان: «اعلم أنّ حرمة بيع السّلاح من أعداء الدّين في الجملة اتّفاقيّة و إنما الكلام في التّعميم و التّخصيص بحسب القيود المحتملة و المتحصّل من ظواهر كلماتهم أقوال: أحدها و هو ظاهر المشهور اختصاص الحرمة بحال قيام الحرب. الثّاني: التّحريم في حال المباينة و عدم الصّلح وهو مختار جماعة. الثّالث: التّحريم في حال الحرب أو التّهيّؤ له و هو ظاهر المسالك. الرّابع: التّحريم مطلقا وهو المحكي عن حواشي الشّهيد بل عن الشّيخين والدّيلمي والحلبي والتّذكرة، وربّما يستظهر من الشّرائع أيضا. الخامس: التّحريم مع قصد المساعدة فقط حكاه في الجواهر عن بعض ويمكن استظهاره من عبارة الشرائع. السّادس: التّحريم مع أحد الأمرين من القصد إلى المساعدة أو قيام الحرب اختاره في الجواهر. السّابع: التّحريم مع الأمرين من القصد و قيام الحرب حكاه في الجواهر. الثّامن: ما اختاره في المستند من إطلاق المنع بالنّسبة إلى المشركين و التّفصيل بين حال المباينة و الصّلح بالنّسبة إلى المسلمين المعادين للدّين و هو المحكي عن المهذب بل مقتضى عبارته المحكيّة في المستند أن إطلاق المنع بالنسبة إلى الكفار إجماعي وإنما الخلاف بالنّسبة‌ إلى المسلمين في الإطلاق و التّقييد قال بيع السّلاح لأهل الحرب لا يجوز إجماعا و أمّا أعداء الدّين فهل يحرم بيع السّلاح منهم مطلقا أو في حال الحرب خاصّة إلى آخره. والأقوى هو التّحريم مع القصد مطلقا ومع عدمه في غير حال الصّلح سواء كان الحرب قائما بالفعل أو كانوا متهيئين له أو لا فيكفي مطلق المباينة».
[26] رجوع کنید: مفتاح الکرامة، عاملی، ج4، ص36 به نقل از حواشی شهید ثانی.
[27] المکاسب، شیخ انصاری، ج1، ص149.
[28] مصباح الفقاهة، خوئی، ج1، ص186.
[30] مصباح الفقاهة، خوئی، ج1، ص188-189.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo