< فهرست دروس

درس تفسیر استاد علم الهدی

تخصصی سیاسی- اجتماعی

89/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 کار ویژه عام دولت
 أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي المَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۹﴾ وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ ﴿۱۰﴾ [1]
 بحث ما درباره کار ویژه عام دولت بود. اولین کار ویژه عام دولت مسئله حکمرانی بود که آیات آن مورد بحث قرار گرفت. دومین کار ویژه عام دولت موضوع حل منازعات است که انگیزه اصلی پذیرش حکومت در جامعه می‌باشد. زیرا فلسفه جمع زیستی انسان در حقیقت مسئله نیاز بشر به همزیستی است، انسان نیازمند آن است که زندگانی خود را همراه با دیگران ادامه دهد زیرا هیچ فردی به تنهایی از عهده زندگی بر نمی‌آید، البته این مسئله بین فلاسفه و دانشمندان مورد اشکال است که این نیاز بشر به زندگانی دور هم باعث بر این است که اصولاً جمع زیستی و مُدُنی بودن انسان فطری اوست یا عادتی است برای انسان. در فلاسفه بر این قائل شده‌اند که غریزه انسان بر این است که دور هم زندگی کند و اگر خلاف بر این عمل شود برای او سخت است و لذا معتقدند الانسان مُدُنی بالطبع؛جمع زیستی برای بشر غریزه و فطرت است.
 عده‌ای دیگر از دانشمندان و فلاسفه از جمله مرحوم علامه طباطبائی معتقدند که جمع زیستی و در اجتماع زندگی کردن برای بشر فطرت نیست بلکه عادت می‌باشد و معلوم نیست که از اول انسان‌ها دور هم زندگی می‌کرده‌اند چه بسا در برخی از قرن‌ها و زمان‌ها به صورت جمعی زندگی نمی‌کرده‌اند؛ مشکلات و نیازهای زندگی انسان‌ها را مجبور کرده است به خاطر اینکه بتوانند در جریانات زندگی معاونت و معاضدت نسبت به هم داشته باشند به صورت اجتماعی زندگی نمایند. بنابر این اصل انگیزه انسان در مسئله همزیستی نیاز انسان‌ها به یکدیگر است و اولین مشکلی که بشر در زندگی اجتماعی به آن دچار شده است مسئله اصطکاک و برخورد منافع انسان‌ها با یکدیگر می‌باشد. علی ای حالٍ در ابعاد مختلف یک جامعه، زندگی دارای محدودیت‌هایی است و اگر زندگی در جامعه‌ای در هیچ جهت دارای محدودیت نباشد حداقل در تمایلات و برآورده شدن خواسته‌های نفسانی انسان‌ها این محدودیت وجود خواهد داشت و هیچ گاه این طور نیست که در تأمین شدن خواسته‌ها و میل‌های نفسانی محدودیت نداشته باشد.
 به خاطر محدودیت‌هایی که در جامعه می‌باشد طبیعی است که منافع با هم برخورد خواهد داشت و اصطکاک به وجود می‌آید، گاهی منفعت یکی موجب ضرر دیگری می‌شود یا اینکه اگر دو نفر با هم بخواهند منفعتی پیدا کنند ممکن است با یکدیگر دچار تزاحم شوند. بنابر این همان طور که ذکر شد اولین مسئله و مشکلی که در همزیستی انسان‌ها و در زندگی اجتماعی بشر به وجود می‌آید مسئله برخورد منافع انسان‌ها با یکدیگر می‌باشد. که این برخورد منافع ایجاد اختلاف می‌کند، در واقع این اصطکاک منافع موجب درگیری در زندگانی اجتماعی مردم می‌شود و لذا بزرگترین نیاز در یک جامعه برای اینکه همزیستی ادامه پیدا کند، نیاز به حل منازعات، برخوردها، درگیری‌ها و اصطکاک منافع می‌باشد.
 بعد از مسئله حکمرانی که ابزار اجرایی مدیریت در یک جامعه به وسیله حکومت است، مسئله حل منازعات پیش می‌آید. اگر مشکلات انسان‌ها در حل اختلافات و رفع منازعات حل نشود زندگانی اجتماعی برای افراد بشر ممکن نخواهد بود. حتی برخی از افراد حکمرانی را جزء کار ویژه عام دولت حساب نکرده‌اند زیرا حکمرانی لازمه اصلی و تحقق حکومت می‌باشد و آن چیزی که جزء کار ویژه محسوب می‌شود بعد از تثبیت و انعقاد حکومت است و در واقع بعد از ایجاد حکومت آن موردی که در رأس کار ویژه‌های عام دولت قرار می‌گیرد مسئله حل منازعات می‌باشد (البته قبلاً عرض نمودیم که دولت به معنای عام است نه به معنای خاص، دولت به معنی دستگاه اجرایی مدیریت کشور نیست بلکه کل حکومت و ساختار حکومتی را دولت گویند).
 هر حکومت و دولتی بر مبنای هر اندیشه‌ای که در دنیا تشکیل می‌شود حل منازعات را از وظایف خود می‌داند لذا از دوران‌های اولیه یعنی از زمانی که حکومت در میان بشر تشکیل شده است مسئله محاکمه، دادگاه و قضا در بین جامعه به عنوان یک مسئله اصلی و یک نهاد قطعی و محوری هر حکومتی در دنیا وجود داشته است. اکنون نیز در تمام نظام‌های حکومتی که در دنیا تشکیل می‌شود مسئله تشکیلات قضایی که فصل خصومت کند و اختلافات مردم را بر طرف نماید به عنوان یک نهاد محوری حکومت شناخته شده و وجود دارد. حتی در مسئله نظام دموکراسی که مطلقا همه مسائل را دایر مدار جریان اراده و خواست مردم می‌داند اگر بخواهد در همه ابعادش اصول دمکراسی را رعایت کند اما به هیچ وجه قبول نمی‌کند که مسئله قضاوت و حل منازعات بخواهد منطبق بر خواسته‌های همه مردم اجرا شود. زیرا وقتی حکومت و قدرتی در جامعه حاکم شد حل منازعات دقیقاً به عنوان یک جریان مستقلِ مسلط بر مردم و خواسته‌های ایشان بایستی در جامعه محقق شود، یعنی وقتی مردم به حکومتی تن داند، التزام به شی التزام به لوازمش می‌باشد، کأنَّ آن نهاد قضایی که در دل حکومت ایجاد می‌شود اصل تشکیل آن (ایجاد حکومت) با اراده مردم بوده است اما در کیفیت برنامه و اجرا و مدیریت، اراده و خواسته مردم نباید دخالت کند چون دستگاه قضا به هیچ وجه نمی‌تواند منطبق با تمام خواسته‌های مردم تشکیل شود یا منطبق با آن انجام وظیفه کند.
 حل منازعات واقعیتی است که در هر نظامی باید وجود داشته باشد لذا جزء کار ویژه‌های عام دولت می‌باشد. در اندیشه سیاسی اسلام و در یک نظام اسلامی نیز حل منازعات به عنوان اصل و محور در حکومت شناخته شده است. در اثبات این مطلب از آیات شریفه قرآن استفاده می‌نماییم: اولین آیه‌ای که در این زمینه مورد استدلال ماست آیات 9 و 10 از سوره مبارکه شوری می‌باشد که هر دو در نتیجه دادن به مقصود ما دخالت دارند البته اصل مطلب ما در آیه 10 می‌باشد:وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ؛ شما انسان‌ها در هر چیزی که با هم اختلاف کردید حکم آن به طرف خداست. یعنی حکم شما در این حل اختلاف بایستی منحصراً از ناحیه خدا برسد و بر طبق حکمی که خداوند متعال جعل فرموده است حل شود. در آیه 9 نکته‌ای داریم که در مورد اصل ولایت است می‌فرماید:أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي المَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ در کلمه فالله هو الولی ولایت را به خدا منحصر می‌کند زیرا خداوند در اینکه غیر خدا را اولیاء قرار دهند توبیخ می‌نماید. در آیه 8 می خوانیم:وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن يُدْخِلُ مَن يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِيٍّ وَلَا نَصِير، و در آیه 9 عبارتأَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءاستفهام توبیخی است آیا غیر از خدا شما ولی قرار داید؟ سپس می‌فرماید:فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ . در ابتدا هر ولایت غیر از خدا را توبیخ می‌نماید و بعد می‌فرماید پس خدا ولی است. این آیه دلالت می‌کند بر انحصار ولایت خدا و اینکه غیر خدا هیچ ولایتی ندارد زیراوَهُوَ يُحْيِي المَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ؛ ولایت برای کسی است که اساس ساختار وجودی انسان به او ارتباط دارد و بتواند تمام مسائلی که در تحقق مصلحت زندگی و سرنوشت انسان دخالت دارد را ایجاد نماید، بنابراین اولاً ولی باید قدرتش از همه بیشتر باشد (و هو علی کل شیء قدیر) و ثانیاً کسی می‌تواند ولایت داشته باشد که اساس ساختار انسان دست اوست (و هو یحیی الموتی). چون خداوند متعال احیای موتی می‌نماید یعنی اساس حیات و زندگانی انسان در دست خداست و قدرت او نیز قدرت عام است لذا فالله هو الولی؛ پس خدا ولی است. حال چون ولایت و حاکمیت از برای خداست پس وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ؛ یعنی« و ما اختلفتم » متفرع است بر« فالله هو الولی»؛ حال که ممکن است به هر چیزی اختلاف کنید نیاز به یک دستگاه حکومتی دارید و از آنجا که ولیّ منحصراً خداست پس حکم اختلاف شما نیز به خدا مربوط می‌شود. یعنی اگر بخواهیم آیات 8 و 9 را دقیقاً کنار هم بررسی نماییم در اینجا این نکته تسریع شده است که کار ویژه عام ولیّ و حاکم، حکم در برابر اختلاف است؛ همانطور که اصل ولایت برای خداست پس حکم در اختلاف هم برای خدا می‌باشد به این معنا که در مورد اختلافی که با هم می‌کنید و اصطکاکی که در منافع شما در زندگی اجتماعی به وجود می‌آید حکم آن به سوی خداست.
 بنابر این در حل منازعات و فصل خصومت حاکم خداست؛ یعنی آن حکمی که حل نزاع می‌کند و هر دو منازع باید تسلیم این حکم شوند حکمی است که از جانب خدا اعلام می‌شود. بدین ترتیب در اینجا بلافاصله بعد از مسئله ولایت، مسئله حل اختلاف بیان می‌شود زیرا اگر « و ما اختلفتم فیه من شیء » را نمی‌فرمود ممکن بود بگوییم جمله « فالله هو الولی» که آمده است به اعتبار خالق بودن خداست و ولایت تکوینی خدا را می‌گوید؛ این قضیه معلوم است که خداوند متعال بر کل جهان و انسان ولایت دارد و قدرت تصرف در تکوینیات مخصوص خداست. اما ادامه آیات و آوردن جمله « و ما اختلفتم فیه من شیء فحکمه الی الله» ثابت می‌کند ولایت تشریعی که در واقع ولایت و سلطه حکومتی است و اصل حاکمیت می‌باشد آن هم برای خداست، زیرا هم ولایت و هم حاکمیت هر دو برای خداست.
 آیه دیگر که در این مسئله به آن استناد می‌کنیم آیه 59 از سوره مبارکه نساء می‌باشد (آیه اطاعت اولی الامر): يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ؛ بخش اول آیه را در مناسبت‌های گذشته بررسی نمودیم (در مسئله مشروعیت حکومت) در اینجا آنچه مورد بحث ما قرار می‌گیرد جمله «فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ » می‌باشد. در اینجا بعد از اینکه ذات مقدس پروردگار اطاعت از خدا و رسول و اولی الامر را واجب می‌نماید سپس اولین مسئله‌ای که در جریان اطاعت از حاکمیت ایشان (خدا، پیغمبر و اولی الامر) مطرح می‌شود مسئله نزاع فی مابین انسان‌هاست. در مورد حل منازعات می‌فرماید:فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ؛ اگر در موردی با هم نزاع کردید، مورد نزاع خود را به خدا و رسول برگردانید و ببینید حکم خدا و رسول چیست و این حکم باید بین شما اجرا شود.
 نکته‌ای در این بخش آیه وجود دارد: در ابتدای آیه می‌فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ؛ خدای متعال اطاعت سه جریان را واجب می‌داند:اطاعت خدا، اطاعت رسول و اولی الامر. در اینجا در وجوب اطاعت نکته تفسیری وجود دارد: در آیه این چنین نیامده : یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و الرسول و اولی الامر منکم؛ بلکه در آیه قبل از کلمه رسول کلمه اطیعوا تکرار شده است. دلیل این مسئله این است که جنس اطاعت از خدا با جنس اطاعت از رسول متفاوت است، اطاعت رسول و اولی الامر در طول اطاعت خداست نه در عرض آن. اگر می‌فرمود: اطیعوا الله و الرسول و اولی الامر منکم؛ معنای آن این بود که همه آنها یک اطاعت است، اطاعت از رسول و اولی الامر در عرض اطاعت خدا قرار می‌گرفت در حالیکه اطاعت از رسول و اولی الامر در طول ولایت خداست و همتای با او نیست، که اگر نعوذ بالله بگوییم با ولایت خدا دیگری هم ولایت دارد برای خدا شریک قائل شده‌ایم زیرا هیچ کس در عرض خدا قرار نمی‌گیرد به همین خاطر کلمه اطیعوا تکرار شده است. اصل اطاعت باید از خدا باشد چون طریق اطاعت از خدا، اطاعت از رسول و اولی الامر است پس شما از رسول و اولی الامر اطاعت کنید تا شما را به اطاعت خدا برساند. در زیارت جامعه نیز به ائمه عرض می‌کنیم: مَنْ اَطاعَکُمْ فَقَدْ اَطـاعَ اللهَ، وَمَنْ عَصاکُمْ فَقَدْ عَصَى اللهَ، وَ مَنْ اَحَبَّکُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللهَ، وَمَنْ اَبْغَضَکُمْ فَقَدْ اَبْغَضَ اللهَ یعنی هر کس شما را اطاعت کرد خدا را اطاعت کرده است.
 در این آیه سه اطاعت برای ما مشخص شده است: اطاعت خدا، اطاعت رسول، اطاعت اولی الامر (در مورد اولی الامر در جایی دیگر بحث می‌کنیم که مقصود امام معصوم علیه السلام می‌باشد)، بنابراین در مسئله نزاع هم باید می‌فرمود: « فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله و الرسول و اولی الامر منکم» ، زمانیکه رسول نباشد اولی الامر حاکم اجتماعی است پس نزاع ما نیز باید هم به خدا، هم به رسول و هم به اولی الامر برگردد، پس چرا در این آیه کلمه اولی الامر را نمی‌آورد؟ زیرا در حل منازعات آن قانون و حکمی که حل نزاع می‌کند قانون خدا و پیغمبر است، اینکه کلمه رسول آورده شده به خاطر این است که رسول پیام آور حکم خداست یعنی حکم خدا از طریق رسول به ما رسیده است و اولی الامر وظیفه دارد آن حکم و قانونی که رسول از طرف خدا آورده است را در حل منازعات و رفع خصومت بین افراد حاکم کند، لذا در نظام و اندیشه حکومتی اسلام مسئله حل منازعات به اراده افراد و شناخت آنها نیست بلکه باید بر مبنای حکم شرعی و قانون الهی حل نزاع صورت پذیرد.
 در سنت این روایت آمده که امام صادق علیه السلام قضات اهل نار را 4 دسته معرفی می‌نمایند که یکی از آن دسته رجل قضا بالحق و هو لا یعلم؛ آن قاضی است که قضاوت به حق می‌کند اما از روی علم قضاوت نکرده است، یعنی مطابق با نظر و هوای نفس خودش قضاوت کرده و اتفاقاً قضاوتش نیز درست بوده است اما چون از روی علم قضاوت نکرده و بر اساس میل و اراده شخصی قضاوت نموده ولو به حق، امام می‌فرمایند اهل آتش است. لا یعلم یعنی بدون داشتن علم به حکم الله، چون حل نزاع فقط به وسیله حکم الله است و لذا خیلی از بزرگان معتقدند که قاضی باید مجتهد باشد، امام فرمودند اجتهاد بر هر قاضی لازم نیست اما قاضی باید مسئله‌دان باشد ولو خودش اجتهاد نکند زیرا نمی‌تواند هیچ حکمی را خارج از حکم الله بدهد و حل منازعات فقط به حکم الله است. در حالیکه در سایر نظام‌های سیاسی این گونه نیست، آنها فردی را که از نظر علمی شایسته می‌دانند به عنوان قاضی انتخاب می‌کنند البته یک سری مبانی و مواد قانونی به او می‌دهند اما هیچ الزامی ندارد که مُرّ قانون را در قضاوت خود بیاورد بلکه به هر طریقی قضاوت کند حکم او را صحیح می‌دانند و هیچ کس نمی‌تواند آن را تغییر دهد. اما در نظام اسلام بعد از حکم قاضی می‌تواند به مرحله تجدید نظر برود، بعد به دیوان عالی کشور می‌رود و در نهایت رئیس قوه قضاییه می‌تواند حکم را برگرداند زیرا این حکم دقیقاً باید با مُرّ حکم الله باشد. به همین خاطر با اینکه در مسئله اطاعت می‌فرماید: أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ ؛ اما هنگامیکه مسئله نزاع پیش می‌آید می‌فرماید: فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ؛ و کلمه اولی الامر را نمی‌آورد چون او حکمی ندارد و حکم تنها برای خداست.
 آیه سوم که در این مسئله مورد بحث قرار می‌گیرد آیه 213 سوره مبارکه بقره می‌باشد: كَانَ النَّاسُ أُمَّةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ؛ در اینجا دو نکته داریم: نکته اول در «لیحکم» می‌باشد: كَانَ النَّاسُ أُمَّةًوَاحِدَةً ؛ مردم امت واحده هستند و همه یکسان‌اند و جمع شده‌اند تا زندگی اجتماعی خود را انجام دهند، اما به خاطر اصطکاک منافع بین آنها اختلاف به وجود می‌آید پس هیچ کدام از مردم بر دیگری امتیاز ندارند و همه با هم مساوی‌اند (در جایی دیگر بر روی کلمه امۀ واحدۀ بحث می‌نماییم).
  • یکی از خصوصیات تفسیر موضوعی این است که در آن نمی‌شود در هر آیه‌ای یک بحث عام تفسیری داشته باشیم زیرا اگر بخواهیم این چنین کنیم از موضوع مورد بحث خارج می‌شویم و بحث پراکنده خواهد شد، ممکن است در یک آیه چندین نکته وجود داشته باشد که هر کدام آن به موضوعی برخورد کند در تفسیر موضوعی هر زمان که در آن موضوع بحث شد باید آن نکته خاص بررسی شود.
 اکنون بحث ما در این است که نظام حکومتی اسلام برای حل منازعات بر طبق اندیشه سیاسی اسلام چه کاری را باید انجام دهد؟ و می‌خواهیم بگوییم در حل منازعات حاکم دخالتی ندارد و فقط یک مجری است و آن کسی که حل نزاع و فصل خصومت می‌کند و باید طرفین نزاع در برابر آن تسلیم شوند منحصراً حکم الله است. در این آیه می‌فرماید:كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ؛ خداوند انبیاء را مبشرین و منذرین مبعوث کرد یعنی ولایت و تشکیل حکومت به وسیله انبیاء می‌باشد و بعد می‌فرماید: لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ؛ مبشرین و منذرین کلمات جمع هستند و نبیین نیز جمع آمده است اما زمانیکه مسئله حکومت بیان می‌شود جمله لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ آورده شده است یعنی تا حکم کند بین مردم. در اینجا این مسئله وجود دارد که چه کسی باید حکم کند؟ آیا مبشرین و منذرین و انبیاء باید حکم کنند؟ اگر قرار بود انبیاء حکم کنند پس باید این چنین می‌آمد: لیحکموا بین الناس، اما در آیه ضمیر کلمه یحکم مفرد آورده شده است که مفسرین می‌گویند این ضمیر دو مرجع ممکن است داشته باشد: یکی اینکه ضمیر به الله برگردد، انبیاء مبشرین و منذرین هستند اما حکم برای خداست: لِيَحْكُمَ الله بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ؛ و عده‌ای دیگر از مفسرین معتقدند که ضمیر لیحکم به کتاب بر می‌گردد: وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ الْكِتَاب بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ؛ تا کتاب بین مردم حکم کند. پس با اینکه مجری نبیین هستند اما آن چیزی که در مورد اختلاف مردم و حل نزاع حکم می‌کند خدا یا کتاب است. بدین ترتیب این آیه دلالت می‌کند که حل نزاع در نظام اسلامی منحصراً با حکم الله است.
 نکته بعدی که قابل توجه است: وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ؛ بعد از اینکه حکم شد اگر باز هم اختلاف ادامه پیدا کرد، اختلاف بعد از حکم بغی است. یعنی بعد از حکم باید نزاع و اختلاف‌ها حل شود در غیر این صورت بغی است. راغب اصفهانی در مفردات بغی را اینگونه معنا می‌کند: البغی طلب تجاوز الإقتصار فی ما یتحری و هو تجاوز الحق الی الباطل، بغی این است که از آن حد میانه و ثابت، کسی طلب کند تجاوز از آن میانه را (تجاوز از آن عدل را)، وقتی که حکم الله آمد و حل نزاع کرد آن حکم می‌شود میزان و میانه قضیه، از آن میزان هر کس طلب تجاوز کرد باغی است و لذا اگر بخواهیم برای بغی ترجمه‌ای فارسی قائل شویم باید بگوییم بغی به معنای زیاده خواهی از حق است و حق همانی است که حکم خدا مشخص کرده است.
 این سه آیه در مسئله حل منازعات که ثابت می‌کند در نظام اسلامی حل منازعات به آن حکمی بستگی دارد که منحصراً به خدا مربوط است و باید بر طبق آن قضاوت و فصل خصومت انجام شود.


[1] - سوره مبارکه شوری.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo