< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد احمد عابدی

96/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اقسام قطع

 

مقدمه

سومین مسئلهی مطرح شده در بحث قطع، اقسام قطع است. مرحوم آخوند در کفایه میفرماید: گاهی انسان به یک حکم شرعی قطع دارد، گاهی به یک موضوع شرعی قطع دارد. گاهی به یک موضوع دارای حکم شرعی قطع دارد مانند این که قطع داریم این فرش نجس است یا قطع داریم این شخص عادل است. گاهی قطع به یک موضوعی داریم که قطع به این موضوع، در یک حکم شرعی دیگر دخالت دارد مانند این که هر وقت یقین داری زید زنده است، صدقه بده. متعلق قطع حیات زید است، قطع به حیات موضوع برای حکم صدقه قرار گرفته است. یا مثال شرعی این که اگر کسی یقین دارد که روزه گرفتن برایش ضرر دارد، حال اگر چنین شخصی روزه بگیرد و بعد متوجه شود روزه برایش ضرر نداشته است. حال حکم چیست؟ این محل بحث ما است.

 

اقسام قطع از نظر مرحوم آخوندمرحوم آخوند فرموده است که قطع بر پنج قسم است:

قطع طریقی محض: یعنی قطعی که طریق الی الواقع است و شارع خود قطع را لحاظ نکرده است. اگر هم شارع فرموده یقین داشته باشید، از باب این است که یقین واقع را نشان میدهد. مانند این که کسی سوال میکند فلان ظرف را آبکشی کنم. در پاسخ میگوییم اگر یقین به نجاست داری آب بکش. این قطع طریقی محض است. مانند: "حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود" که یتبین قطع طریقی محض است.

قطع موضوعی: یعنی یقین در موضوع یک حکم شرعی اخذ شده است، و این قطع موضوعی خود دو قسم است:

قطع صفتی: صفاتی که انسان دارد (مانند عالم بودن، زنده بودن و ...) نفسانی هستند. گاهی میگوییم این شخص عالم است، یعنی قطع به این صفت وجود دارد. یا میگوییم این شخص قاطع است، یعنی خود قطع به عنوان یک صفت در این شخص مورد یقین قرار گرفته و همین صفت مد نظر است.

قطع کشفی (کاشف از واقع): گاهی وقتی میخواهم بگویم این شخص قطع دارد، به خود قطع عنایتی ندارم، بلکه از باب این است که بگویم این شخص، واقع را میبیند.

 

در هر دو صورت قطع موضوعی، چه قطع موضوعی از نوع صفتی باشد و چه قطع از نوع کشفی باشد، قطع به دو دسته تقسیم شده است:

قطع تمام الموضوع: یعنی اگر قطع ملاک باشد، چه مطابق با واقع باشد و درست باشد چه جهل مرکب باشد، یعنی موضوع حکم شرعی خود قطع است، چه درست باشد و چه نباشد. مانند این که شارع بفرماید: اگر یقین داری در این سفر خطر هست، حرام است بروی.

قطع جزء الموضوع: گاهی گفته میشود اگر قطع دارید و قطع مطابق با واقع است، فلان کار را انجام دهید. یعنی هم قطع باید وجود داشته باشد و هم انطباق با واقع باید وجود داشته باشد. در این قسم، قطع جزئی از موضوع است و همهی موضوع نیست. مانند این که شارع بفرماید: اگر یقین داری در این سفر خطر هست و در واقع هم خطر داری، در این صورت حرام است که به سفر بروی.

 

تبیین مسئله

به عنوان نمونه در قرآن آمده است: ﴿ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ[1] بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد [صبح‌] از رشته سياه [شب‌] براى شما آشكار شود سپس روزه را تا شب به پايان بريد.

این آیه دلالت دارد بر این که وقتی یقین (یتبین) حاصل شد، حال اگر خط سیاه و سفید برای من مشخص نیست، یا من نابینا هستم، یا امکان دیدن الان برایم فراهم نیست. حال اگر دو نفر شهادت دادهاند، و من خودم یقین نکردم، آیا شهادت این دو نفر، بدل قطع میشود؟ زیرا شهادت دو نفر تبین نیست، یقین هم نمیآورد، حال آیا جای یقین و قطع مینشید؟ یا من باید همچنان دنبال قطع باشم؟

یا به عنوان مثال دیگر شارع فرمود اگر یقین داری لباست نجس است، با آن نماز نخوان. حال اگر من لباسی دارم و میدانم قبلا نجس بوده، الان شک میکنم طاهر شده است یا نه؟ آیا نجاستی که با استصحاب اثبات شده است، نیز میتواند جانشین قطع شود؟

البته یک عبارتی در کفایه است که با استناد به آن امام خمینی و آیت الله خوئی فرمودهاند: قطع گاهی صفت نفسانی است (مثلا این شخص قاطع است، یا این شخص عالم است، یا این شخص شجاع است و ...) و گاهی قطع کاشف است و کشف از واقع میکند.

گاهی نیز قطع مربوط به قاطع است و گاهی قطع مربوط به مقطوعٌ به است. مانند این که شخصی بگوید: من یقین دارم که عالم هستم، اما گاهی مقصود از این جمله بیان قطع و یقین است، گاهی نیز مقصود از بیان این جمله این است که یقین کامل برای من است، پس گاهی از این جمله علم دیده میشود، گاهی منِ صاحب علم دیده میشوم.

اما گاهی مقصود از جملهی من عالم هستم، این است که معلوم را مورد توجه قرار دهیم، شئ خارجی را مورد دقت قرار دهیم. فلذا سه جور می شود، و در این فرض اقسام قطع بیش از 5 صورت مذکور می شود.

 

نظر امام خمینی(ره) در مورد معلوم بالذات و بالعرض

امام خمینی میفرماید ما یک معلوم بالذات داریم و یک معلوم بالعرض. به عنوان مثال وقتی ما به یک فرشی نگاه میکنیم و میگوییم این فرش سفید است، در اینجا یک علم به فرش سفید داریم، حال ایا این علم به فرش تعلق گرفته است و یا به صورت ذهنی تعلق گرفته است؟ آن چه که من بلدم این است که فرش سفید است، یا این که عکس این فرش در ذهن من وجود دارد و من آن عکس را بلدم؟ عکس فرش را معلوم بالذات و فرش خارجی را معلوم بالعرض میگویند. بعباره اخری علم اولاً و بالذات به صورت ذهنی تعلق میگیرد، سپس ثانیاً و بالعرض به خارج و شئ خارجی تعلق میگیرد. یعنی وقتی ما به صورت کسی نگاه میکنیم، اولاً و بالذات تصویر ذهنی تصویر را در ذهن خودمان میبینیم، ثانیاً و بالعرض صورت طرف مقابل را میبینیم. به بیان دیگر علم اولاً و بالذات هرگز به خارج تعلق نمیگیرد، بلکه به صورت ذهنی تعلق میگیرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo