< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد احمد عابدی

98/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معنای دیگر حدیث الخراج بالضمان

 

مقـدمـه: کلام در باب این بود که برخی برای اثبات قول مشهور و برخی برای اثبات قول شیخ طوسی، به روایت "الخراج بالضمان" استناد نمودهاند. معنای روایت هم بیان نمودیم که خیلی واضح نیست و غالباً علما این گونه روایت نمودهاند هر کس سود میکند، ضرر هم میبرد و بالعکس یا بعباره اخری منافع چیزی مجانی نیست و در برابر ضامن بودن است.

 

کیقیت استدلال به روایت: شاید کسی این گونه استدلال کند که منافع، ضمان دارد. یعنی وقتی مشتری چیزی میخرد و خیار مشترک وجود دارد، در زمان خیار مشترک اگر مبیع تلف شود، خسارت به بایع میخورد و در این صورت که خسارت به بایع میخورد منافع هم برای بایع است، پس اگر منافع برای بایع است معلوم میشود بایع مالک است و مشتری هنوز مالک نشده است.

اما اگر کسی استدلال کند روایت در مقام بیان اینست که منافع، ضمان دارد و در زمان خیار مشترک مشتری ضامن مال است (دون البایع) زیرا مشتری چیزی را خریده و خود او ضامن مال است. این که گفته میشد بایع ضامن است، در صورتی است که بایع خیار نداشته باشد. اگر هم مشتری و هم بایع هر دو خیار دارند و خیار مشترک است، خسارت مبیع به مشتری میخورد، پس منفعت مال هم برای مشتری است. منافع هم تابع اصل مال است. اگر منافع برای مشتری است، مال هم برای مشتری است و مشتری در زمان خیار مالک میشود و این مطابق نظر مشهور است.

 

نظر استاد عابدی درباره معنای روایت: من احتمال میدهم معنی روایت اصلا این چیزهایی که گفتیم نیست و روایت چیز دیگری میفرماید. ابوحنیفه روایت را بد فهمیده است و این فهم بد او باعث شد بعدیها اعم از شیعه و اهل سنت معنی را بد بفهمند. چند شاهد روایی ذکر میکنیم تا معنای روایت روشن شود.

روایتی وجود دارد به نام صحیحهی ابی ولاد وجود دارد که معمولاً هم در کتاب البیع در بحث مضمون مقبوض بعد فاسد، مطرح میشود. روایت به شرح ذیل است:

"أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ قَالَ: اكْتَرَيْتُ بَغْلًا إِلَى قَصْرِ بَنِي هُبَيْرَةَ ذَاهِباً وَ جَائِياً بِكَذَا وَ كَذَا وَ خَرَجْتُ فِي طَلَبِ غَرِيمٍ لِي فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى قُرْبِ‌ قَنْطَرَةِ الْكُوفَةِ خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِي تَوَجَّهَ إِلَى النِّيلِ فَتَوَجَّهْتُ نَحْوَ النِّيلِ فَلَمَّا أَتَيْتُ النِّيلَ خُبِّرْتُ أَنَّهُ تَوَجَّهَ إِلَى بَغْدَادَ فَاتَّبَعْتُهُ فَظَفِرْتُ بِهِ وَ فَرَغْتُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ رَجَعْتُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ كَانَ ذَهَابِي وَ مَجِيئِي خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً فَأَخْبَرْتُ صَاحِبَ الْبَغْلِ بِعُذْرِي وَ أَرَدْتُ أَنْ أَتَحَلَّلَ مِنْهُ فِيمَا صَنَعْتُ وَ أُرْضِيَهُ فَبَذَلْتُ لَهُ خَمْسَةَ عَشَرَ دِرْهَماً فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَ فَتَرَاضَيْنَا بِأَبِي حَنِيفَةَ وَ أَخْبَرْتُهُ بِالْقِصَّةِ وَ أَخْبَرَهُ الرَّجُلُ فَقَالَ لِي مَا صَنَعْتَ بِالْبَغْلِ فَقُلْتُ قَدْ رَجَعْتُهُ سَلِيماً قَالَ نَعَمْ بَعْدَ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً قَالَ فَمَا تُرِيدُ مِنَ الرَّجُلِ قَالَ أُرِيدُ كِرَاءَ بَغْلِي فَقَدْ حَبَسَهُ عَلَيَّ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً فَقَالَ إِنِّي مَا أَرَى لَكَ حَقّاً لِأَنَّهُ اكْتَرَاهُ إِلَى قَصْرِ بَنِي هُبَيْرَةَ فَخَالَفَ فَرَكِبَهُ إِلَى النِّيلِ وَ إِلَى بَغْدَادَ فَضَمِنَ قِيمَةَ الْبَغْلِ وَ سَقَطَ الْكِرَاءُ فَلَمَّا رَدَّ الْبَغْلَ سَلِيماً وَ قَبَضْتَهُ لَمْ يَلْزَمْهُ الْكِرَاءُ قَالَ فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ وَ جَعَلَ صَاحِبُ الْبَغْلِ يَسْتَرْجِعُ فَرَحِمْتُهُ مِمَّا أَفْتَى بِهِ أَبُو حَنِيفَةَ وَ أَعْطَيْتُهُ شَيْئاً وَ تَحَلَّلْتُ مِنْهُ وَ حَجَجْتُ تِلْكَ السَّنَةَ فَأَخْبَرْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ ع بِمَا أَفْتَى بِهِ أَبُوحَنِيفَةَ فَقَالَ فِي مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللَّهِ ع فَمَا تَرَى أَنْتَ قَالَ أَرَى لَهُ عَلَيْكَ مِثْلَ كِرَاءِ الْبَغْلِ ذَاهِباً مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى النِّيلِ وَ مِثْلَ كِرَاءِ الْبَغْلِ مِنَ النِّيلِ إِلَى بَغْدَادَ وَ مِثْلَ كِرَى الْبَغْلِ مِنْ بَغْدَادَ إِلَى الْكُوفَةِ وَ تُوَفِّيهِ إِيَّاهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عَلَفْتُهُ بِدَرَاهِمَ فَلِي عَلَيْهِ عَلَفُهُ قَالَ لَا لِأَنَّكَ غَاصِبٌ فَقُلْتُ أَ رَأَيْتَ لَوْ عَطِبَ الْبَغْلُ أَوْ أُنْفِقُ أَ لَيْسَ كَانَ يَلْزَمُنِي قَالَ نَعَمْ قِيمَةُ بَغْلٍ يَوْمَ خَالَفْتَهُ قُلْتُ فَإِنْ أَصَابَ الْبَغْلَ كَسْرٌ أَوْ دَبَرٌ أَوْ عَقْرٌ فَقَالَ عَلَيْكَ قِيمَةُ مَا بَيْنَ الصِّحَّةِ وَ الْعَيْبِ يَوْمَ تَرُدُّهُ عَلَيْهِ قُلْتُ فَمَنْ يَعْرِفُ ذَلِكَ قَالَ أَنْتَ وَ هُوَ إِمَّا أَنْ يَحْلِفَ هُوَ عَلَى الْقِيمَةِ فَيَلْزَمَكَ فَإِنْ رَدَّ الْيَمِينَ عَلَيْكَ فَحَلَفْتَ عَلَى الْقِيمَةِ لَزِمَكَ ذَلِكَ أَوْ يَأْتِيَ صَاحِبُ الْبَغْلِ بِشُهُودٍ يَشْهَدُونَ أَنَّ قِيمَةَ الْبَغْلِ حِينَ اكْتُرِيَ كَذَا وَ كَذَا فَيَلْزَمَكَ قُلْتُ إِنِّي أَعْطَيْتُهُ دَرَاهِمَ وَ رَضِيَ بِهَا وَ حَلَّلَنِي قَالَ إِنَّمَا رَضِيَ فَأَحَلَّكَ حِينَ قَضَى عَلَيْهِ أَبُو حَنِيفَةَ بِالْجَوْرِ وَ الظُّلْمِ وَ لَكِنِ ارْجِعْ إِلَيْهِ وَ أَخْبِرْهُ بِمَا أَفْتَيْتُكَ بِهِ فَإِنْ جَعَلَكَ فِي حِلٍّ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْكَ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ أَبُو وَلَّادٍ فَلَمَّا انْصَرَفْتُ مِنْ وَجْهِي ذَلِكَ لَقِيتُ الْمُكَارِيَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا أَفْتَانِي بِهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قُلْتُ لَهُ قُلْ مَا شِئْتَ حَتَّى أُعْطِيَكَهُ فَقَالَ قَدْ حَبَّبْتَ إِلَيَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ وَقَعَ فِي قَلْبِي لَهُ التَّفْضِيلُ وَ أَنْتَ فِي حِلٍّ وَ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ أَرُدَّ عَلَيْكَ الَّذِي أَخَذْتُ مِنْكَ فَعَلْتُ." [1]

من استرى كرايه كردم كه تا قصر «ابن هبيره» بروم و بازگردم. مبلغى هم بابت كرايه استر پرداختم. من به جستجوى بدهكارم عزيمت مى‌كردم، ولى موقعى كه به پل كوفه رسيدم، باخبر شدم كه بدهكارم به‌سوى نيل رفته است. من راهى نيل شدم و چون به نيل رسيدم، باخبر شدم كه او راهى بغداد شده است، من نيز راه بغداد را در پيش گرفتم و به او رسيدم و حساب خود را تصفيه كردم و به كوفه بازگشتم. رفت و بازگشت من، پانزده روز به‌طول انجاميد. بعد از بازگشت، نزد صاحب استر رفتم و با معذرت، علت تأخير خود را بازگو نمودم و براى اينكه حلالم كند پانزده درهم به او تقديم كردم، ولى او از دريافت آن خوددارى كرد. ما هردو به قضاوت ابو حنيفه رضا داديم و نزد او رفتيم و قصه را بازگو نموديم. ابو حنيفه از من پرسيد: استر كرايه را چه كردى؟ گفتم: استر او را به سلامت بازگرداندم و تحويل دادم. و صاحب استر افزود كه اما بعد از پانزده روز. ابو حنيفه از او پرسيد: از اين مرد چه مى‌خواهى؟ صاحب استر گفت: من كرايه استرم را مى‌خواهم كه پانزده روز تمام، از منافع آن محروم مانده‌ام. ابو حنيفه گفت: من براى تو حقى نمى‌بينم چرا كه اين مرد، استر تو را تا قصر ابن هبيره اجاره كرده ولى برخلاف قرار اجاره به‌سوى نيل رفته و از نيل راهى بغداد شده است. به‌خاطر اين تخلف اجاره فسخ شده و قيمت استر بر عهده او قرار گرفته است، و اينك كه استر را به‌سلامت بازآورده و تحويل داده است، كرايه‌اى بر عهده او نيست. من و شاكى از حضور ابوحنيفه خارج شديم و صاحب استر با تأسف مى‌گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. من از فتواى ابو حنيفه بر شاكى رحمت آوردم و مبلغى به او پرداختم و حلاليت جستم. همان سال، من به مكه رفتم و قضاوت ابو حنيفه را خدمت ابوعبداللّه صادق- عليه السلام- گزارش كردم. ابوعبداللّه گفت: با اين‌گونه داوريها است كه آسمان از باريدن و زمين از روييدن دريغ مى‌كند. من گفتم: شما در اين مسئله چه مى‌فرمائيد؟ ابوعبداللّه گفت: نظر من اين است كه بايد يك كرايه از كوفه تا نيل، و يك كرايه از نيل تا بغداد و يك كرايه از بغداد تا كوفه به صاحب استر بپردازى. من گفتم: قربانت‌ شوم. ولى من در مدت اين چند روز، خوراك استر را تأمين كرده‌ام، آيا حق دارم كه مخارج خوراك استر را با او حساب كنم؟ ابوعبداللّه گفت: نه، زيرا تو غاصب بوده‌اى. من پرسيدم: در صورتى كه استر دچار سانحه مى‌شد، قيمت استر بر عهده من نبود؟ ابو عبد اللّه گفت: چرا. بايد سنجيده شود كه در اولين لحظه تخلّف، قيمت استر چه مبلغ بوده است. من گفتم: در صورتى كه پاى استر مى‌شكست و يا زخمى مى‌شد و يا كمرش عيب مى‌كرد، تكليف من چه بود؟ ابوعبداللّه گفت: بايد ملاحظه شود كه قيمت استر تا روز تحويل و بازگشت، چه تفاوتى پيدا كرده است. من گفتم: چه كسى مى‌تواند قيمت روز اول را تشخيص بدهد؟ ابو عبد اللّه گفت: تو و صاحب استر، بايد برآورد كنيد، اگر تشخيص شما موافق بود، كه تفاوت آن روشن مى‌شود، وگرنه صاحب استر، قسم مى‌خورد و تو را الزام مى‌كند كه تشخيص او را بپذيرى و اگر قسم نخورد، تو قسم مى‌خورى و او را الزام مى‌كنى كه تشخيص تو را بپذيرد، و يا اينكه صاحب استر، چند تن گواه مى‌آورد كه قيمت اين استر در اولين روز كرايه چه مبلغ بوده است، و تو را الزام مى‌كند. من گفتم: اما من با چند درهم رضايت او را تحصيل كردم. ابو عبد اللّه گفت: صاحب استر، از اين جهت رضا داده و حلالت كرده است كه ابو حنيفه به جور و ستم، حق او را ناحق كرده است. تو بايد برگردى و صاحب استر را از حكم خدا باخبر كنى. اگر صاحب استر، بعد از اطلاع، بازهم تو را حلال كرد، تكليفى بر عهده تو نخواهد بود. من از سفر حج كه بازگشتم، به ديدار صاحب استر رفتم و فتواى ابو عبد اللّه صادق را با او درميان نهادم و گفتم: كرايه‌ات چه مبلغ مى‌شود؟ بگو تا بپردازم. صاحب استر گفت: تو مهر جعفر بن محمد را در دلم افكندى. برترى او بر ساير فقها در دل من جا گرفت. من تو را حلال كردم، و اگر مايل باشى، تاوانى كه از تو گرفته‌ام پس مى‌دهم.

بررسی سندی: سند روایت صحیحه است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo