< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد احمد عابدی

98/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تصرف سبب فسخ یا کاشف

 

مقـدمـه: یک مسئله که در مکاسب مطرح شده است، بحث از اینست که آیا فسخ به وسیلهی تصرف حاصل میشود یا این که فسخ با همان اراده و نیت قلبی حاصل میشود و فقط تصرف کاشف از فسخ است. بعباره اخری تصرف سبب فسخ است یا این که کاشف از فسخ است؟ به عنوان مثال کسی که چیزی را فروخته است، در زمان خیار همان را به دیگری را بفروشد، این بیع دوم فسخ بیع اول است. اما بحث در اینست که خود بیع دوم فسخ محسوب میشود یا فسخ با نیت حاصل شده است و بیع دوم کاشف از فسخ است؟

 

اقوال در مسئله: شیخ انصاری در مکاسب فرموده است دو قول در مسئله وجود دارد:

     یک قول میفرماید تصرفات، خود سبب فسخ هستند.

     قول دوم هم اینست که تصرفات کاشف از فسخ هستند.

و این مسئله دارای ثمرات فراوانی است.

 

ادلهی قول سببِ فسخ بودن تصرفات: دلیل قول اول دو چیز است؛

     یکی این که معمولاً کتب فقهی میگویند قول مانند فعل است. اگر هم فعل مانند قول باشد، همان گونه که قول سبب فسخ است، فعل هم سبب فسخ حساب میشود.

     دلیل دوم هم اینست که اجماع داریم بر این که با نیت و یا تصمیم و اراده، چیزی فسخ نمیشود. اگر نیت قلبی ابراز و اظهار شود، این فسخ است ولی اگر چیزی در دل باشد، این نیت قلبی کفایت نمیکند. به بیان دیگر اجماع داریم که تصرفات کاشف از فسخ نیستند، یعنی تصرفات خود سبب فسخ هستند.

 

ادلهی قول کاشف فسخ بودن تصرفات: دلیل اول این که در روایات فراوان آمده است که رضایت، سبب فسخ است. رضایت هم یک امر قلبی و درونی است. بنابراین خود رضایت به بیع، فسخ بیع اول میشود. بنابراین تصرفات کاشف از رضایت است و رضایت، فسخ است.

دلیل دیگر هم این که یک عمل یا یک قول یا فعل، نمیتواند دو کار انجام دهد، به عنوان مثال در تکبیره الاحرام گفته شده اگر کسی در تکبیره الاحرام شک کند که درست بوده یا خیر، و یک تکبیره الاحرام دیگر بگوید. این تکبیره الاحرام دوم دیگر ناز نیست. تکبیره الاحرام اول، سوم، پنجم و ... درست است و تکبیره الاحرام دوم، چهارم، ششم و ... نماز نیست و مبطل تکبیره الاحرام اول است. علت هم اینست که چیزی که باطل کنندهی عبادت است، نمیتواند مصحح عبادت باشد.

در ما نحن فیه هم بدین صورت است. وقتی چیزی را فروخته، وقتی دوباره میخواهد آن را بفروشد، این دومی ابطال بیع اول است. چیزی که خود مبطل بیع است، نمیتواند خودش صحیح باشد. یعنی این بیع دوم ابطال بیع است و مصحح بیع دوم نیست.

دلیل سوم هم اینست که فسخ متوقف است بر بیع دوم و بیع دوم متوقف بر فسخ است. یعنی دور پیش میآید. علت هم اینست که بیع دوم مصداق اینست که بگوییم "لا بیع الا فی ملکه" پس باید مالک باشد تا بتواند بفروشد و چیزی را که فروخته، مالک نیست تا دوباره بفروشد. مگر این که قبلاً فسخ کند تا مالک شود تا بتواند بفروشد. پس بیع دوم متوقف بر فسخ است. خود فسخ هم متوقف بر بیع دوم است. زیرا فسخ باید با قول یا فعلی اظهار شود. این دور است و دور هم باطل است.

 

بسیط یا مرکب بودن بیع: همهی مطالب مطرح شده در فرض بسیط بودن بیع بود. برخی فقها مانند شیخ انصاری، آیت الله خوئی، آیت الله اراکی و .. گفتهاند بین عمل بسیط و عمل مرکب فرق بگذاریم، و بیع را مرکب بدانیم که جزء اول و آخر دارد، در این صورت مثلا بگوییم کسی که چیزی را فروخته، اگر آن را به دیگری بفروشد. در اینجا وقتی میخواهد بیع دوم را منعقد کند، با تلفظ "ب" در بعتُ، عقد اول فسخ میشود و وقتی "ت" متکلم در "بعتَ" را تلفظ میکند. عقد بیع انشاء میشود. طبق این نظر اگر شخص با کنیز فروخته شده وطی کند، اولین جزء وطی سبب فسخ میشود و حرام است، زیرا با کنیز دیگری وطی نموده است ولی آخرین جزء وطی حلال است، زیرا کنیز به ملک خودش برگشته است.

 

مصدری یا اسم مصدری بودن بیع: اگر هم کسی بگوید بین بیع به معنای صدری و بیع به معنای اسم مصدری تفاوت بگذاریم. بیع به معنای بعت و قبلتُ، مرکب است، اما اگر بیع را به معنای اثر بیع (بیع مسبب) بگوییم، بسیط است.

 

پاسخ به اشکالات: مسئلهی دور و روایات را میتوان جواب دارد؛

     پاسخ به روایات: به عنوان نمونه روایات میفرماید ملاک در فسخ، رضایت است. جواب این روایت این میشود که درست است روایات میفرماید ملاک رضایت است، اما مراد رضایت قلبی نیست، بلکه مراد رضایت خارجی است. رضایت بر دو قسم است، یکی رضایتی که ابراز نشده و این کافی نیست، گاهی رضایت به معنای امضا یا رضایت خارجی (یا ابراز شده) است. طبق این تقسیم، روایاتی که میفرماید رضایت موجب فسخ است، مرادش رضایت خارجی است. یعنی نیاز قلبی ابراز شده را مصداق رضایت میداند. طبق این تفسیر باید بگوییم تصرف، خودش فسخ است و اسن گونه نیست که تصرف کاشف از فسخ باشد.

     پاسخ به دور: پاسخ اشکال دور هم بدین صورت است که ما دو گونه دور داریم، یک دور این که یک چیز متوقف بر دیگری است و دیگری هم متوقف بر اولی است. این باطل است چون متناقض است. اما یک نوع دور مثلا بدین صورت است که انسان لباسش را حفظ میکند و لباس هم انسان را حفظ میکند. این اشکالی ندارد. در ما نحن فیه، دور معی داریم و دور از نوع توقفی نیست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo