< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

96/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصحاب امام زمان در دوران غیبت صغری

بحث ما در مورد سفیر سوم حسین بن روح بود، یکی از نکات بارز ایشان مسئله‌ی اعمال تقیه بود، ایشان به گونه‌ای تقیه می‌کرد که کسی باور نمی‌کرد که ایشان جزء پیروان مکتب اهل بیت علیهم‌السلام است. اهل سنت در مورد او مطالبی می‌شنیدند لذا به تردید افتاده، نزد او می‌رفتند امّا با ملاقات با او نظرشان برمی‌گشت. شیعه‌ها می‌دانستند که او وکیل امام علیه‌السلام است امّا ایشان هیچگاه این مسئله را بروز نمی‌داد و متعرض عامه نمی‌شد و گاهی نیز حرف‌های آنان را تأیید می‌کرد.

حسین بن روح و فرهنگ تقیه برای حفظ شیعه:

1. وَ كَانَ‌ أَبُو الْقَاسِمِ‌ رَحِمَهُ اللَّهُ مِنْ أَعْقَلِ النَّاسِ عِنْدَ الْمُخَالِفِ وَ الْمُوَافِقِ وَ يَسْتَعْمِلُ التَّقِيَّةَ- فَرَوَى أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ غَالِبٍ وَ أَبُو الْحَسَنِ بْنُ أَبِي الطَّيِّبِ قَالا مَا رَأَيْتُ مَنْ هُوَ أَعْقَلُ مِنَ الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ وَ لَعَهْدِي بِهِ يَوْماً فِي دَارِ ابْنِ يَسَارٍ وَ كَانَ لَهُ مَحَلٌّ عِنْدَ السَّيِّدِ وَ الْمُقْتَدِرِ عَظِيمٌ وَ كَانَتِ الْعَامَّةُ أَيْضاً تُعَظِّمُهُ وَ كَانَ‌ أَبُو الْقَاسِمِ‌ يَحْضُرُ تَقِيَّةً وَ خَوْفاً فَعَهْدِي بِهِ وَ قَدْ تَنَاظَرَ اثْنَانِ فَزَعَمَ وَاحِدٌ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله علیه و آله ثُمَّ عُمَرُ ثُمَّ عَلِيٌّ وَ قَالَ الْآخَرُ بَلْ عَلِيٌّ أَفْضَلُ مِنْ عُمَرَ فَزَادَ الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا فَقَالَ أَبُو الْقَاسِمِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ الَّذِي اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِ الصَّحَابَةُ هُوَ تَقْدِيمُ الصِّدِّيقِ ثُمَّ بَعْدَهُ الْفَارُوقُ ثُمَّ بَعْدَهُ عُثْمَانُ ذُو النُّورَيْنِ ثُمَّ عَلِيٌّ الْوَصِيُّ

وَ أَصْحَابُ الْحَدِيثِ‌ عَلَى ذَلِكَ وَ هُوَ الصَّحِيحُ عِنْدَنَا فَبَقِيَ مَنْ حَضَرَ الْمَجْلِسَ مُتَعَجِّباً مِنْ هَذَا الْقَوْلِ وَ كَانَتِ الْعَامَّةُ الْحُضُورُ يَرْفَعُونَهُ عَلَى رُءُوسِهِمْ وَ كَثُرَ الدُّعَاءُ لَهُ وَ الطَّعْنُ عَلَى مَنْ يَرْمِيهِ بِالرَّفْضِ فَوَقَعَ عَلَيَّ الضَّحِكُ فَلَمْ أَزَلْ أَتَصَبَّرُ وَ أَمْنَعُ نَفْسِي وَ أَدُسُّ كُمِّي فِي فَمِي فَخَشِيتُ أَنْ أَفْتَضِحَ فَوَثَبْتُ عَنِ الْمَجْلِسِ وَ نَظَرَ إِلَيَّ فَتَفَطَّنَ لِي فَلَمَّا حَصَلْتُ فِي مَنْزِلِي فَإِذَا بِالْبَابِ يَطْرُقُ فَخَرَجْتُ مُبَادِراً فَإِذَا بِأَبِي الْقَاسِمِ بْنِ رَوْحٍ رَاكِباً بَغْلَتَهُ قَدْ وَافَانِي مِنَ الْمَجْلِسِ قَبْلَ مُضِيِّهِ إِلَى دَارِهِ فَقَالَ لِي يَا عَبْدَ اللَّهِ أَيَّدَكَ اللَّهُ لِمَ ضَحِكْتَ وَ أَرَدْتَ أَنْ تَهْتِفَ بِي كَانَ الَّذِي قُلْتُهُ عِنْدَكَ لَيْسَ بِحَقٍّ فَقُلْتُ لَهُ كَذَلِكَ هُوَ عِنْدِي فَقَالَ لِي اتَّقِ اللَّهَ أَيُّهَا الشَّيْخُ فَإِنِّي لَا أَجْعَلُكَ فِي حِلٍّ تَسْتَعْظِمُ هَذَا الْقَوْلَ مِنِّي فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي رَجُلٌ يَرَى بِأَنَّهُ صَاحِبُ الْإِمَامِ وَ وَكِيلُهُ يَقُولُ ذَلِكَ الْقَوْلَ لَا يُتَعَجَّبُ مِنْهُ وَ لَا يُضْحَكُ مِنْ قَوْلِهِ هَذَا فَقَالَ لِي وَ حَيَاتِكَ لَئِنْ عُدْتَ لَأَهْجُرَنَّكَ وَ وَدَّعَنِي وَ انْصَرَفَ.[1]

ابو القاسم از داناترین مردم نزد شیعه و اهل سنت بود و او تقیه می‌کرد، ابو نصر هبة اللَّه بن محمد گفت: ابو عبد اللَّه بن غالب و ابو الحسن بن ابى الطيب براى من نقل كردند كه: خردمندتر از شيخ ابو القاسم حسين بن روح نديديم.

روزى او را در خانه «ابن يسار» وزير ديدم. او در نزد بزرگان مملكت و شخص المقتدر باللَّه خليفه عباسى داراى مقام بزرگى بود. اهل سنت هم او را بزرگ مي‌داشتند.

حسين بن روح از روى تقيه و ترس در خانه «ابن يسار» حاضر مي‌گشت.

روزى در آنجا دو نفر از دانشمندان به گفتگو پرداختند و حسين بن روح هم حاضر بود. يكى از آن دو نفر معتقد بود كه ابو بكر بعد از پيغمبر صلی‌الله علیه و آله افضل مردم است و بعد از او عمر و پس از وى على علیه‌السلام دومى گفت: على از عمر افضل بود و در اين باره ميان ايشان گفتگوى زياد درگرفت.

در آن ميان ابو القاسم حسين بن روح رضى اللَّه عنه گفت: آنچه مورد اتفاق اصحاب پيامبر مي‌باشد اين است كه صديق را مقدم مي‌دارند: بعد از او فاروق و پس از وى عثمان ذو النورين آنگاه على وصى! اهل حديث هم بر اين عقيده‌اند و در نزد ما شيعه هم صحيح همين است. آن‌ها كه در مجلس حضور داشتند از اين سخن در شگفت ماندند و او را روى سر خود برداشتند و براى او دعاى بسيار نمودند و به كسانى كه او را رافضى مي‌دانستند بد گفتند.

من از اين منظره خنده‌ام گرفت ولى خوددارى مي‌كردم و آستين خود را در دهان فرو مي‌بردم مبادا مفتضح شوم سپس برخاستم كه از مجلس بيرون بيايم.

حسين بن روح نگاهى به من نمود و متوجه وضع من گرديد. چون به خانه آمدم ديدم كسى در مي‌زند وقتى در را باز كردم ديدم ابو القاسم حسين بن روح سواره پيش از آنكه به خانه خود برود نزد من آمده است.

او مرا مخاطب ساخت و گفت: اى بنده خدا چرا در مجلس خنديدى و مي‌خواستى مرا به مخاطره بياندازى؟! آيا آنچه گفتم به نظر تو مناسب آنجا نبود؟

گفتم: چرا مناسبت داشت. گفت: پس از خدا بترس من تو را حلال نمى‌گردانم اگر اين سخن را در چنين شرايط و مجلسى از من بزرگ شمارى. گفتم: اى آقاى‌ من! مردى كه خود را نماينده امام مي‌داند اگر اين چنين سخنى بگويد نبايد از وى تعجب نمود و به گفته او بخندند! گفت: به جانت قسم اگر بار ديگر اين سخن را بگوئى با تو قطع علاقه مي‌كنم سپس خداحافظى كرد و رفت.

2. قَالَ أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ بْنُ كِبْرِيَاء النَّوْبَخْتِيُ‌ قَالَ: بَلَغَ‌ الشَّيْخَ‌ أَبَا الْقَاسِمِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ بَوَّاباً كَانَ لَهُ عَلَى الْبَابِ الْأَوَّلِ قَدْ لَعَنَ مُعَاوِيَةَ وَ شَتَمَهُ فَأَمَرَ بِطَرْدِهِ وَ صَرْفِهِ عَنْ خِدْمَتِهِ فَبَقِيَ مُدَّةً طَوِيلَةً يَسْأَلُ فِي أَمْرِهِ فَلَا وَ اللَّهِ مَا رَدَّهُ إِلَى خِدْمَتِهِ وَ أَخَذَهُ بَعْضُ الْأَهْلِ فَشَغَلَهُ مَعَهُ كُلُّ ذَلِكَ لِلتَّقِيَّة[2] .

ابو نصر هبة اللّه بن محمّد گفته است: ابو الحسن بن كبريا به من گفت: به شيخ ابو القاسم خبر دادند كه نگهبان درب اوّل [دربى كه مشرف به محل عبور و مرور مردم است‌] معاويه را لعن و نفرين مى‌كند. ابو القاسم فورى امر كرد تا او را اخراج كرده و راندند، مدّت زيادى به اين ترتيب گذشت و دائما در مورد او از حسين بن روح خواهش مى‌شد تا نگهبان را [به محل خدمتش‌] بازگرداند، امّا به خدا قسم ايشان آن خدمت‌كار را برنگرداند، تا اين‌كه يكى از نزديكان ايشان او را با خود به كار مشغول كرد.

همه اين كارها را حسين بن روح به خاطر تقيّه انجام مى‌داد. ایشان با اینکه معاویه در بین اهل سنت مورد اختلاف است و برخی از اهل سنت اصلا او را قبول ندارند، باز اینطور برای حفظ جان شیعه تقیه میکردند.

3. قَالَ أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ وَ حَدَّثَنِي أَبُو أَحْمَدَ دَرَانَوَيْهِ‌ الْأَبْرَصُ الَّذِي كَانَتْ دَارُهُ فِي دَرْبِ الْقَرَاطِيسِ قَالَ: قَالَ لِي إِنِّي‌ كُنْتُ أَنَا وَ إِخْوَتِي نَدْخُلُ إِلَى أَبِي الْقَاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ نُعَامِلُهُ قَالَ وَ كَانُوا بَاعَةً وَ نَحْنُ مَثَلًا عَشْرَةٌ تِسْعَةٌ نَلْعَنُهُ وَ وَاحِدٌ يُشَكِّكُ‌ فَنَخْرُجُ مِنْ عِنْدِهِ بَعْدَ مَا دَخَلْنَا إِلَيْهِ تِسْعَةٌ نَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ بِمَحَبَّتِهِ وَ وَاحِدٌ وَاقِفٌ لِأَنَّهُ كَانَ يُجَارِينَا مِنْ فَضْلِ الصَّحَابَةِ مَا رَوَيْنَاهُ وَ مَا لَمْ نَرْوِهِ فَنَكْتُبُهُ لِحُسْنِهِ عَنْهُ‌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ‌[3]

ابو نصر هبة اللّه گفته است: ابو احمد درانوبه ابرص [مبتلا به بيمارى برص‌] كه خانه‌اش در دروازه قراطيس واقع شده بود براى من تعريف كرد: من و چند تن از برادران و دوستانم به خدمت ابو القاسم حسين بن روح رحمه‌الله رفتيم كه با او معامله داشته باشيم. دوستان ما همه بازرگان بودند. ما ده نفر بوديم كه نه نفر از آن‌ها او را لعن كرده و ايشان را مستوجب لعن مى‌دانستند و يك نفر باقى‌مانده هم نسبت به او ترديد داشت، ولى زمانى كه از محضر او خارج شديم نه نفر از آن ده نفر به واسطه محبّت حسين بن روح به خداوند تقرب مى‌جستند، و فقط يك نفر مردد بوده و توقف كرد، چراكه او درباره صحابه پيامبر براى ما احاديثى نقل كرد كه بخشى از آن‌ها را شنيده بوديم و برخى را نشنيده بوديم و به خاطر حسن نقل و روايت آن‌ها توسط ايشان تمام احاديث را نوشتيم؛ خداوند از او راضى باشد.

4. وَ أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَمَّارُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ الْأُسْرُوشَنِيُ‌ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ‌ بْنِ أَبِي صَالِحٍ الْخُجَنْدِيُ‌ وَ كَانَ قَدْ أَلَحَّ فِي الْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ سَارَ فِي الْبِلَادِ وَ كَتَبَ‌ عَلَى‌ يَدِ الشَّيْخِ‌ أَبِي الْقَاسِمِ بْنِ رَوْحٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ إِلَى الصَّاحِبِ ع يَشْكُو تَعَلُّقَ قَلْبِهِ وَ اشْتِغَالَهُ بِالْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ يَسْأَلُ الْجَوَابَ بِمَا تَسْكُنُ إِلَيْهِ نَفْسُهُ وَ يَكْشِفُ لَهُ عَمَّا يَعْمَلُ عَلَيْهِ قَالَ فَخَرَجَ إِلَيَّ تَوْقِيعٌ نُسْخَتُهُ مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ ذَلَ‌ وَ مَنْ ذَلَّ فَقَدْ أَشَاطَ وَ مَنْ أَشَاطَ فَقَدْ أَشْرَكَ. قَالَ فَكَفَفْتُ عَنِ الطَّلَبِ وَ سَكَنَتْ نَفْسِي وَ عُدْتُ إِلَى وَطَنِي مَسْرُوراً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ.[4]

ابو محمّد عمار بن حسين بن اسحاق اسروشنى گفته است: ابو العباس احمد بن حسن بن ابى صالح خجندى كه براى پيدا كردن حضرت خيلى جست‌وجو كرده و به شهرهاى مختلف مسافرت كرد، به وسيله شيخ ابو القاسم حسين بن روح رحمه‌الله به وجود مقدّس حضرت صاحب علیه‌السلام نامه نوشته و از شيفتگى قلب و زحمت به جست وجو و پيدا كردن حضرت شكايت كرد و جوابى را درخواست كرد كه موجب تسكين و آرامش قلب او شده و گشايش برايش ايجاد كند. خود او مى‌گويد: توقيعى به اين ترتيب براى من از طرف حضرت خارج شد:

هركسى مرا جست‌وجو كند در پى طلب و پيدا كردن من مى‌افتد، و هركه در پى طلبم باشد [دشمنان را] راهنمايى كرده [و من را به مردم نشان مى‌دهد] و هركه دشمنان را به سمت من راهنمايى كند باعث قتل من شده جانم را به خطر انداخته، و هر كس كه جان مرا به خطر بيندازد، مشرك است.با ديدن اين توقيع شريف از جست‌وجو دست برداشتم و قلبم آرام شد و با خوشحالى به وطنم برگشتم، الحمد للّه.

[1] بحار الأنوار، ج‌51، ص356.
[2] ‌ الغيبة للطوسي، ص385.
[3] الغيبة للطوسي، ص386.
[4] الغيبة للطوسي، ص323.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo